غربت موهوم

غربت موهوم

اندیشه ی یک شاعر، باید چراغ خانه مردم باشد و نامش، ماهی بر پیشانی تاریخ... - پژواره -
غربت موهوم

غربت موهوم

اندیشه ی یک شاعر، باید چراغ خانه مردم باشد و نامش، ماهی بر پیشانی تاریخ... - پژواره -

بهانه...

حتی
دورترین ستاره نیز
دلش برای من

تنگ نمی شود!

و هیچ برکهِ مادر

مرده ایی

اجازه ی فرود

به قو های کبودِ من

نمی دهد!
* * * * *
تنها شاعران
مدافعِ حقوق پروانه ها
هستند!

* * * * *
اهداء یک آه خوش
پا به پای نور

پرواز می کند

 سینه

در سینهِ زمان

می رقصد!
* * * * *
بهترین شعر
در کلبه های پر ستاره
 سروده می شوند!
در کاخ های سیاهی

نه که پنجره هاشان
 بر روی آفتاب

بسته است!

* * * * *
کاش
خانه ای داشتم
دیگر
تا کفشِ دردهایم را
پنهان نمی کردم!

* * * * *
-پژواره-

* * * * *

 به بهانه ی 23 اسفند سالروز تولد " سارا چگنی زاده "

تراوش...

راز ماندگاریِ عشق را
از زبانِ شکوفه های سرمازده
بر سینهِ سوختهِ آسمان
باید شنید!
لب هاشان

وقتی به بار می نشیند

 وَ تنِ زمین

گُر می گیرد!

* * * * *
زمین را می کاوم

برای روزهای قشنگ

روز هایی که با دست خود

زنده

به گورشان کردم!

* * * * *

انزوا

ره آورد ناکامی و
دست آورد لذت دنیاست!
زاییدهِ سرکشیِ نفس است

وَ اندیشه های لخت!
انسان منزوی

قربانی ست!

* * * * *
آنان که باید فریادِ مرا
بسنجند
هنوز
دی. ان. ای. اند!

* * * * *
قلمم
از ساقهِ شقایق است
کاغذم از

گلبرگ خون سیاووشان!

* * * * *
چرا نباید ناز بهار را
کشید؟
بهاری که مهر را

با تمام وجود

به پاییز
هدیه می کند!

* * * * *
رویا همیشه
برایم ناز می کند
کابوس تاز!
خوابم
نویدِ رستگاری ست!

* * * * *
دو زبان که با هم
بیامیزند
لیلی
به مهمانیِ مجنون
می آید
فرهاد
شیرین ترین شعرش را
خواهد سرود!

* * * * *
خورشید
اکسیرِ زندگی ست
برای زندگان
برای - من -
نه که تنِ سردم
روی دست زمین مانده
زمینی که کوچکتر از

تابوت " من " است!

* * * * *
عمری
های های گریستم
بر مزار خود
مزاری که نام هابیل
بر آن نوشته بود!

* * * * *
بی ساز می بازم
هیچکس
رغبت به تماشایم
ندارد!

* * * * *
هر شمعِ ایستاده ایی
استاد نیست!

* * * * *
روز ها
لحاف دوزم!
شب ها

کارتن خواب!
* * * * *
کاش وقتی گالیله
گفت زمین گرد است
"پاپ"باور می کرد
که گردو گرد است!
و من،
شاگرداش بودم!

* * * * *
شیر از سینهِ زاگروس

نوشیدم

شیرهِ جانم را الوند کشید!
جورِ در بدری ام را
البرز!

* * * * *
خورشید
با سایه ها
بازی نمی کند!
ظرفیت شان را
می سنجد!

* * * * *
هنرِ من
بدهکارِ تبانیِ درد با قلم است!
تنها آرزویی که
طعمهِ باد بی دردی نشد
نافرمانیِ " قلم" بود!
قلم...

* * * * *
-پژواره-

واژه های گزنده!

روح کوزه های دیروز

شاد!

آنان که اعضایشان
تمام

نفس می کشید

لب بر لبشان

که می نهادیم

ناز می کردند وُ
قاه قاه خنده!

کوزه های امروز

اما اشک مان را
می شورانند
وَ حنجره ها مان را
" گاز" می گیرند!

* * * * *

ماهواره های محرک

کابوس های دنباله دار را
وارونه تعبیر،
وَ هیچگاه
از رویا

عکس نمی گیرند!

* * * * *
من قرن هاست
 رنگ درد را فریاد می زنم!
می گویند
دلال تاکسی برگشتی
وَ قبلا
گنجشک می فروخته ام!

* * * * *

شب ها

قرص می خورم

تا قرص بخوابم!

 باز ولی کابوس می بینم

که ماه شب جهارده را
به میخ کشیده اند و
صبح ها

تمام رنگ ها را

بی زار!
* * * * *
روایت من
حکایت عسل و آرنج است
و تبخیر بیهودهِ هزاران دریاچهِ نمک
بر بستر دست های خالی ام!

* * * * *
روزگار
از بس گریسته
که به کما رفته است!

* * * * *
کاش آنان

که بر زخم ام نمک

می گذارند

پزشک بودند!
تا بدانند

چقدر احمق اند!


نمک

دوست من است!

چون برای زخمِ دوستانم
دوستش دارم!

* * * * *
زنگ آینه ها

را می زنند و

می گریزند!
* * * * *
پژواره 
______________
ملهم از شعر" لیلا رنجبران"