غربت موهوم

غربت موهوم

اندیشه ی یک شاعر، باید چراغ خانه مردم باشد و نامش، ماهی بر پیشانی تاریخ... - پژواره -
غربت موهوم

غربت موهوم

اندیشه ی یک شاعر، باید چراغ خانه مردم باشد و نامش، ماهی بر پیشانی تاریخ... - پژواره -

کشف...

هرگاه هوسِ هلو می کنم
نگاه به بهشتی می دوزم
 که با سخاوتِ چشمهای تو
به بار نشسته است!

* * * * *
دلم دلبندم
فراتراز دست هایم می لرزد...
وقتی بغض
 از  سر انگشتِ مژگانت
گرمای گونه هایم را می شکند!

* * * * *
می دانی؟
وصیت کرده دلم را
با تنم خاک نکنند
 در بی نشانی ام مومیایی...
برای وقتی که دیگر
 هیچ
 عروسکی ارضایت نمی کند!

* * * * *
اینک  بگو سیب!
 - تا -
 تا طلوعی دیگر زندگی

 کنم...

* * * * *

- پژواره -

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

شیون!

در آسمانِ این شهر
نشانی از ستاره نیست!
ماه اش
وبالِِ برج های سیاه
کهکشان اش
ذرّاتِ سرفه های من!

نه کوهی که
منِِ دیوانه به آن زنم!
نه دریایی که جگر
در آن، خجسته کنم!
من ماندم و بر دوش
چند جنازهِ خیابانی!
بیدار
 بر دار می روم
وَ شیون که ای مردم!
این مردگان
 که بر دستِ من اند
 هنوز می خندند!
* * * * *
پ.ن:
گاه تابستان
 زمستانم گاهی!
پاییزم را
 کس، باور نمی کند!
بهار که روزش می گیرد
می دَرَد هی دامانِ مرا !

من، در انتظار فصلی
دیگرم!...

* * * * *
- پژواره -

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

حتی!

از بیم تاریکی
روز هایم - همه -
در شب گذشت!
حتی

روزهای نیامده ام!

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

بازگشت...

مرا کجای آن چشم ها
گم کرده ای
 که با لب هایم پیدا
نمی شوی!
 دیگر - چرا مرا -
- با - بهارِ ابروانت
نمی خوانی؟
 در تابستانِ دلت
 - تا - استحاله شوم.!.


- من - کِه
گیوِ بی چُون وَ چرایِ ماهت
 نترسکِ مترسِ
 وَ نگاهت بودم؟...

* * * * *
در "ماکیاولِ" چشم هایت
لوییِ شانزدهم شدم!
می خواهم
کریم خانِ خانهِ - خود - باشم!

* * * * *
پ.ن:
هفتاد و دو " سر" را
 در
هفت ثانیه گیج خوردم!

* * *

- ...... -

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

« شعری بگو »


 حوصله ی طناب ها
 در اسارتِ لحظه های انتظار
پوسیده اند!
لباس های رنگ باخته در آغوش فاصله ها
نخ نما شده اند!
 وَ سنگینی ی پلک ها بر نگاه ها تحمیل!

مژه ها
در هجوم باد های پاییزی
به خواب عریانِ زمستان خزیده اند!

زیر پای  پنجره ها علف ها
 در انبوهِ کاهیدگی خمیده اند!

 فنجان های خالی قهوه
یتیم خانه جوجه گنجشک ها
شده اند!

 چشم های خیسم
در اسارت آونگ  پیشگویان
 خواب سیبِ سرخ می بینند!
و  دیدگانِ باغچهِ شعرم
در فراقِ الهام آبِ سیاه آورده اند!

 با این همه ادبار آیا
 می توان شعری سُرود!
شما بگو؟...

* * * * *
< - پژواره - >
22/4/90
* * *
ملهم از شعر(از چشم انتظاری سالیانمان شعری بگو)

خانم اعظم گلیان(ماهور)

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^