غربت موهوم

غربت موهوم

اندیشه ی یک شاعر، باید چراغ خانه مردم باشد و نامش، ماهی بر پیشانی تاریخ... - پژواره -
غربت موهوم

غربت موهوم

اندیشه ی یک شاعر، باید چراغ خانه مردم باشد و نامش، ماهی بر پیشانی تاریخ... - پژواره -

... و دیگر هیچ!

1- من،
شاعری زردم!

فریادی نحیف
 در  سکوتِ شبهای بی چراغِ،
آنجا که خلق فارغ از درد
 بر شانه ی « چپ » می خزد؛...
...و خوابِ " وفا " می بیند!

...و من،
بر حالِ سگی
سوسو می زنم که قامتش
به سطل های سیاه زباله نمی رسد!
گُر می گیرم و گاهی آهی
...و دیگر هیچ...

2 - من، ماسه ای ماسیده
 بر جویبارِ دردم
 که  آب های هرز
فراوان از سر، گذشته ام!...

آفتاب
صخره صخره
به دریا می دهد مرا...
و آب ها هنوز
به مرداب نرسیده اند!

3 - پاک
کنید خاک را با شبنمِ تنم!
این خاک
 پاک هلاک، شده است!

* * * * *
- پژواره -

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

نظرات 1 + ارسال نظر
پژمان ترکمان پنج‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 08:43 http://sun15.blogfa.com/

به نام خدا
نگاهی اجمالی به ساختار و زبان یک شعر سه قسمتی از محمد ترکمان(پژواره) توسط استاد « غلامحسین جمعی»

شعر < ...و دیگر هیچ >

بنام خدا
***
1 - من،
شاعری زردم!
فریادی نحیف
در سکوتِ شب های بی چراغِ،
آنجا که خلق، فارغ از درد!
بر شانه ی « چپ » می خزد؛
...و خوابِ " وفا " می بیند؛

...و من،
بر حالِ سگی
سوسو می زنم که قامتش
به سطل های سیاه زباله نمی رسد!
گُر می گیرم و گاهی آهی،
...و دیگر هیچ...

2 - من،
ماسه ای ماسیده بر
جویبارِ دردم که
آب های هرز،
فراوان از سر،
گذشته ام!؟...

آفتاب
صخره صخره به دریا
می دهد مرا...

و آب ها
هنوز به مرداب
نرسیده اند!

3 - پاک
کنید خاک را
با شبنمِ تنم!
این خاک، پاک
هلاک، شده است!
***
- پژواره -
___________________________
در آغاز درخواستی که شاعر از استاد جمعی و دیگر عزیزان نموده ام:
سلام استاد جمعی عزیز
برای برخی از دوستان این شبهه به وجود آمده که بنده مرتکب /حشو/ از نوع " قبیح" شده ام، هرچند تلاش کردم با علایم آنها را کمرنگ و شاید هم معدوم کمنم اما نظر شما و دیگر دوستان چیست؟
آنچنانکه شما استاد عزیز و اهل فن می دانند حشو کلام زائد است که در بین جمله واقع شود و از حیث معنی نیاز به آن نباشد، و آن را اعتراض یا اکلام قبل التمام نیز می گویند.
که البته حشو، به سه قسم است.
1- حشو قبیح: در مصراع/ بند/ جمله/ دو کلمه بیاورد که هم معنی باشند و از عیوب کلام است.

2- حشو متوسط= کلمه ای بیاورم که بود و نبودش یکسان باشد/ نه خوب و نه بد/

3- حشو ملیح= کلمه و یا جمله ای بیاورم که به زیبایی و زیور کلام بیفزاید و معنای آن مطبوع و پسندیده باشد.

لطفا مرحمت فرمایید چه شما و چه دیگر دوستان: که آیا دراین شعر من مرتکب چه نوعی حشوی شده ام؟ و آیا شده ام یا خیر با توجه به بکار گیری علایم از جمله / ویرگول.
ممنون.
__________
و بعد:
تحلیلی کوتاه از آقای علی صفری( البته در پاسخ اولین دیدگاه جناب جمعی):
سلام و درود بر استاد عزیزم جمعی
بنده از نظر دستوری بر شماره 2 ایراد می بینم
اگر یکی از من ها برای تاکید باشد بقیه من ها حشو است
در یک نوشته یا شعر نویسنده و یا شاعر چند بار می تواند بر من تاکید کند؟!
فاصله ی کم بین من و فعل را هم باید لحاظ کرد
حشو متوسط و یا قبیح جایی خود را به وضوح نشان می دهد که از نظر
معنایی نبودنش هیچ تغییری در جمله ایجاد نکند
و ایجاز در شعر را هم زیر سوال می برد
در شماره ی 2 از نظر دستوری نوع فعل هم ایراد دارد.
_____________
اینک دیدگاه جناب جمعی را با هم می خوانیم:

من ،
شاعری زردم !
فریادی نحیف
در سکوت شب های بی چراغ
آنجا که خلق ، فارغ از درد
بر شانه ی ((چپ)) می خزد !
. . . . و خواب ِ (( وفا)) می بیند

دراین فراز ها ممکن است عده ای تصور کنند که وقتی گفته می شود ( شاعری زردم )
در خود ضمیر ( من ) وجود دارد و نیازی به آوردنش نیست ! ولی با آمدن
من ، و گذاشتن کاما ویا ویرگول شاعر قصد دارد بر من چه نوع شخصی و چه نوع اجتماعی آن تاکید کند . هم ویر گول به عمد گذاشته شده است و هم من را جداگانه در یک فراز ویا جمله اوردن ! و در ضمن نحوه ی خوانش را نیز دیکته کرده است و و به عمد قصد داشته که انرژی وپتانسیل صدا روی ( من )خرج شود ! در واقع توجه خواننده به من جلب شود . زیرا اگر نوشته می شد
من شاعری زردم ! این اندازه روی ( من ) و یا زرد بودن حساب باز نمیشد که اینک می شود
در ثانی هر کدام از جمله ها زمان و انرژی خاص خود را می طلبند !
در این قسمت به فضا سازی ( زمانی و مکانی و شرایط و حالت ) می پردازد تا همینطور پا درهوا
نگفته باشد ( زردم ) شب به عنوان زمان بکار رفته است حتی بخشیدن صفت سکوت به آن رساتر و شناخته شده ترش کرده است! و بعدی دیگر نیز به آن بخشیده ! شبی که حتی در آن چراغی نیز برای دیدن زردی ( من ) وجود ندارد ! در واقع نه صدای نحیفم قابل شنیدن است ونه چراغی تا زردی ان دیده شود ! البته زیبایی کار این است که ( زرد ) خود ایهام دارد . برای مثال مثل ( نشریه های زرد ) ویا بی ارزش !
پارامتر دیگرش که مکان است ! در ( آنجا) نهفته است ! این مکان کجاست ؟
آن جا که خلق ، فارغ از درد است ! وبر شاخه های ( چپ) می خزد
خود واژه چپ با قرار گرفتن در پرانتز شاعر میخواهد بار ایهامی آن را بیفزاید که این کارش حتی جلوگیری می کند از آوردن قرینه یا کلید واژه ای برای واگشایی ایهام نهفته در آن که در جهت حذف حشو بکار رفته است ! چپ می تواند هم زن باشد وهم اشاره به بعد سی یا سی آن
( گروه های چپ ) و هم دنده چپ ! و آمدن نقطه چین ها نشان از این است که شاعر نخواسته
خیلی حرفها را بزند و خواننهد را به سپید خوانی دعوت کرده است تا خود قبل از ورود به خوانش
خواب ِ وفا در این مورد اقدام کند ! در واقع سعی شده ایده ونظر ها در کمترین جمله و واژگان ادا شود این کجایش حشو است ؟ ! در ادمه:

در قسمت بعد همین شعر

. . . و من
بر حال سگی
سو سو میزنم که قامتش
به سطل های سیاه زباله نمی رسد
گر می گیرم ، وگاهی آهی
. . . . و دیگر هیچ . . . .

در این جمله ها نیز شاعر نشان میدهد که حرفهای بیشماری برای گفتن داشته است گه بنا به دلایلی از گفتنش صرف نظر کرده است حال یا بخار کوتاه کردن سخن ویا مفهوم بودن در ذهن خواننده واحترام به دیدگاه آنان و درکشان ویا مسایل دیگر که کوششی است در جهت حشو
ودراز گویی ویا باز گشایی بیهوده مضمون !وچقدر زیبا هم آوایی حرف ( س) گوش نواز و به درستی جاخوش کرده اند ! ( در سو سو - سطل ها - سیاه - نمی رسد - سگی ) و زیبا تر تداعی ( سو سو با له له ) که دیدن و هم تشنگی در انسان و به نوعی با اشاره به آمدن سگ با حس وحال است و شاید به نوعی این زندگی وپارامتر هایش را به زندگی سگی تشبیه کرده است آن هم در کوتاه ترین واستفاده از کمترین واژگان . در این جا که حتی از نطر شکلی
سو سو و وجود سگ له له را به نمایش میگذارد . واقعن دادن لفظ وجود حشو در این شعر کمی بی انصافی است و همچنین در انتها که به کلی با امدن
. . . . و دیگر هیچ . . . .
حجت بر این که هیچگونه حشوی در این شعر نیست تمام است و با هم آوایی حرف گاف را هم چشمی و با شنیدن موسیقی آن حس می شود .
بنده این شعر را که هم طولانی تر بود و هم ممکن بود به نظر برسد که ایراد دارد انتخاب کردم
امید است به خطا نرفته باشم.
و در ادامه:

درود وسپاس علی جان

نوشته های بنده نه آیه های منزل است و نه چنین حقی را به خود داده و خواهم داد

آن چه را می نویسم فقط نظر شخصی است و از حقی که تمامی دوستان دارند استفاده

کرده و از این به بعد هم استفاده خواهم کرد . واصولن معتقدم که شاعر شعرش را فقط برای به به

وچه چه به سایت نمیدهد و اگر قرار است بر شعری ایراد گرفته نشود بهتر است که شاعر

اشعارش را در سینه خودش بایگانی کند تا از این انتقادهای درست ویا نادرست مصون باشد . ولی

باید به ساختار نوشتار ی شاعر هم توجه داشت مثلن در مورد همین نوشتن ( من ) ها !

آیا شاعر خود آگاه است که مثلن بجای ( امروز به مدرسه رفتم ) اگر بنویسد

( من امروز به مدرسه رفتم ) خود میداند که عمل حشوی صورت گرفته است یا خیر ؟ وعلی رقم

این که باید شعر را با در نظر گرفتن مرگ مولف خواند ولی گوشه چشمی هم به شاعر داشتن در

مواردی بد نیست ، یک وقت شاعری می نویسد ( من امروز به مدرسه رفتم ) ویک وقت

می نویسد ( من ، امروز به مدرسه رفتم ) در دومی قصدی ونیتی غیر از مدرسه رفتن وجود دارد !

وآن هم این است ( یا میخواهد بگویم علی رغم پاره ای مسایل این من هستم که به مدرسه رفته

ام ) و یا مثلا امروز که قرار نبوده است کسی به مدرسه برود اتفاقن ( امروز به مدرسه رفته ام )

می بینیم که حتی تاکید روی موارد دیگر هم وجود دارد ودر این جا باز به نوعی ( من ) است

که خود نمایی می کند . البته درقسمت دوم شعر شماره یک بستگی به دید و خوانش خواننده

دارد که قسمت دوم را در فضایی دیگر بخواند ویا همان فضا ؟ اگر در همان فضا بخواند بایستی من

دوم حذف گردد ( . . . وبرحال سگی سوسو میزنم و . . .. . ) چون بر میگردد به همان خصوصیت

وشخصیت ( من قبلی )و اگر در فضایی دیگر است علی رغم بودن فیزیکی همان شاعر در این جا

باز می تواند عمل تاکید صورت پذیرد . چون در اینجا نیز شخصیت دیگری از شاعر است که اعمالش

تاکید را می پذیرد . خداشاهد است که این مطالب را نه به عنوان شخصیت شعری جناب ترکمان

میگویم بلکه مواردی کلی است که به نظرم رسیده و میتوانی بفرمایید که خواب دیده ام ! هر چه

باشد بر اثر مطالعاتی که داشته ام به این نتیجه چه غلط و چه صحیح رسیده ام وقابل نقد نیز می

باشد . ا

ما در مورد شعر دوم و فعل گذشته ام . در صفجه بعد بخوانید:

من ،

ماسه ای ساییده بر

جویبارم که

فراوان از سر

گذشته ام !

آیا مشکلی وجود دارد ؟

به این نوع برداشت و خوانش از شعر شاعر توجه شود

ایشان ماسه ای می باشد که از بس ( سرش ) ویا( تنش ) به جویبار درد ساییده شده

است ، می گوید دیگر از سر خودش گذشته ام! آن هم فراوان ! بخصوص در آب های هرز !!

که قوز بالا قوز است !

به نظر شما ایرادی دارد ؟

ممکن است دیگری چنین برداشتی و خوانشی داشته باشد که

من آن ماسه ی ساییده بر جویبار دردی هستم که آب های هرز فراوانی از سرم ( گذشته است )

خوب این خوانش هم می تواند وجود داشته باشد . ولی عمق آن خوانش بیشتر است ! چرا ؟

برای این که در آن نوع خواندن وبرداشت . این حالت را نیز در بر دارد . چون حتی از این مرجله نیز

عبور کرده است که قید سرش را زده است . ( آب از سرش گذشته ویا این مرجله را سپری کرده

ولی باز مشکل دارد که قید سرش را زده است و یا به عبارتی از سر خود گذشته است

در مورد ( من ) اگر شاعری بود که تا این حد ازش شناخت نداشتم و یا علامت دستوری را بکار

نبرده بود صد درصد حق را به شما میدادم .
و در ادامه:

درود جناب صفری یادم رفت اشاره ای بکنم در مورد ( من) های شاعر

در شعر سوم ایشان می بینیم که در این جا بیشتر خاک و

پاک کردنش مهم وبا ارزش است . گرچه در واقع در این جا هم شبنم تن

شاعر است که قرار است این مهم را انجام دهد. لذا حضور من کم رنگ می شود

وبار ارزشی را خاک بر عهده دارد و صحیح ترین کار نیز همین است جایی که قرار

است برای خاک جتی جان را فدا کنیم دیگر ادعای ( من ) خود نوعی حشو است

ونه تنها حشو که برای شاعر مایه آبرو ریزی که خود وجانش را به رخ بکشد و در نتیجه

می بینیم که ریختار شعر کلن عوض می شود و نقش اول را خاک بر دوش می کشد

با هم میخوانیم


پاک کنیدخاک را

با شبنم تنم

این خاک پاک

هلاک شده است .

با مهر حسین.

با تشکر فراوان از استاد جمعی و علی صفری عزیز
برداشت با رعایت اخترام و در چهار چوب شیوه نقد ابی برای همه آزاد است

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد