غربت موهوم

غربت موهوم

اندیشه ی یک شاعر، باید چراغ خانه مردم باشد و نامش، ماهی بر پیشانی تاریخ... - پژواره -
غربت موهوم

غربت موهوم

اندیشه ی یک شاعر، باید چراغ خانه مردم باشد و نامش، ماهی بر پیشانی تاریخ... - پژواره -

آهسته بخوان. . .

به تنهایی رفتن
رشک نمی ورزم
نه دلخوشم به اشکی
که رد نیامدنم را تر کند!

مرا چه سود
که خیلِ اسبان برهنه
با دُم های مرصع عرصه
بر غصه ی روزم تنگ
شبم را با مشام شیهه کشند!

به بازگشت اما ایمان دارم
نه به تنهایی
هم تاز با سیصد و سیزده
سوار خوش چهره وُ کرّار
 که منِ بی مقدار را
با اقتدار خواهند سُرود...

سرم!
سرم پسرم
در هزارتوی
این دِیِم زارِ تهی
از ناز که غازی
 نمی ارزد
گم، وَ گازری
چرک از چروکیده
گریبانم نمی چکاند!

افسرم!
حشمتِ این دنیا را
با چشم نگر
با دل اما باور نکن!

اخترم!
کثرتِ این حسرت سرا - را -
به حساب سیاهی ی لشکری
سپار که نه به گرسنگی یشان
دل بندم!
نه به سیری یشان پای در رکاب!
که بادِ لیلی از هر ناکجا وزد
مجنون اش می شوند!...

* * * * *
پژواره

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

نظرات 3 + ارسال نظر
علی علیزاده جوینی دوشنبه 17 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 18:43

درود بر شما. شعر چند پاره پیوسته است. باید در تغییر خطابها و آپوستروفهایش درنگ کرد. یک پاره حدیث نفس است و پاره ای اندرز لقمانی و یک پاره به نجات بخش آخرالزمان نگاه دارد و به چیرگی فرجامین حق و حقیقت. و یک گلایه ی شاملویی از بی مهری و ناهمسویی مردم روزگار دارد (هم از دردی که ایشانند). و جابه جایی نحوی ارکان بند چارم چشمگیر است:
پسرم! در هزارتوی این دیمزار تهی از ناز - که غازی نمی ارزد، و (در آن) گازری چرک از گریبان چروکیده ام نمی چکاند، سر من گم باد. و شاعر بر هستی اجتماعی انسان پامی فشارد از همان آغاز. نمی خواهد ستاره ای باشد و به یگانگی ستوده شود و به اشکی که بر هنرمندان از پس مرگشان می ریزند دل گرم دارد. شاعر درد مردم دارد ولی مردم بی خبرند و این بی خبری در بند پایانی مایه ی گلایه است.
اسبان برهنه باشندگان بی اندوهند. هر بایدی که رها می چرد مراتع غفلت را.
پیروزی از آن حقیقت است ولی شاعر مانا که امیدی به آن روز ندارد و آن را به آخرالزمان حواله می کند. نجات بخش آخرالزمان و همراهانش پیامبران و ابدال.
در اندرزها به ما مردم بی خبر ستمکش اندرز می دهد که فریب شکوه بیرونی جهان را نخوریم. جهان گندناک نابرابری هاست. و ...
ولی بی درنگ در وجه موسیقایی این سروده هر گفته ای نارسا خواهد بود. بویژه که ترکمان پدر آگاهانه و هوشمندانه خمیره ی کلام را چندان ورز می دهد که میان واژگان در شاخصهای صوری و صدایی و معنایی بیشترین پیوند را سامان دهد. می خواهم پافشاری کنم که این آرایه ها فرزندان اتفاق نیستند.
شاعر در "خیل اسبان" به ایهام ترجمه نگاه داشته است. خیل به معنای گروه اسبان است.
مقدار و اقتدار شبه اشتقاقی است.
سرم و پسرم و افسرم جناس مزید صدر. و درخور درنگ است سجع کثرت و حسرت. ناز غاز گازر.
و بویژه در ایهام نحوی "دل بندم" که هم می تواند بدل باشد از پسرم و هم خود فعل مرکب باشد. و حذف فعل "بندم" از جمله پسین. همه اینها هوشمندانه بود. درازگویی مرا ببخشید.

مسیحا بهروز الهیاری دوشنبه 17 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 18:44

سلام
استاد جانهای ملتهب من خواب دیده ام کسی می آید کسی که مثل هیچکس نیست .کسی که از لباس پاسبانی پسر همسایه مان نمیترسد و از بقال محله هر چقدر بخواهد جنس نسیه میبرد .من خواب دیده ام کسی میآید و شربت سیا ه سرفه را تقسیم میکند و سینما رکس را تقسیم میکند .کسی ماید کسی که مثل هیچکس نیست .
گفتم استاد پرواژه های بودنت را چون عصای موسی بر زمین انداز قبل از انکه مارهای دو سر بد خواهان دوستانت را قورت دهد .گفتم نوح باش و ما را بی خیال چند پا داشتن سوار کشتی نجات ترکمندارت کن که سخت طوفانیست افق انسانیت .نگفتم نگفتم دم مسیحاییت را به پرواژه های ناب انسان بودن بیا ویز تا قبل از آنیکه جان بسپاریم به صلیب نفاق و خود پرستی این همه را گفتم نگفتم بگذار از شعرهایت برای خودشان آویز گاهی بسازند سخت سست خیالی نیست تو بلند تر از این حرفهایی که سنگ کودکان بالهایت را بیازارد .گفتم به خدا گفتم در خیال و در صلیب گفتم و تو هنوز درنگ میکنی در چا هها ی سکوت و بخشیدن اما تو مال خودت نیستی خان قبیله ای کلام نویسی باید بشنوی گفتم نگفتم .

تقدیم به استاد ترکمان و همه انهایی که در اوج دانش میگویند من همین قدر می دانم که نادانم
یا تو...

شاهرخ اسد زاده دوشنبه 17 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 18:45

سلام و درود جناب ترکمان عزیز ؛

دوست دارم شما را پدر خطاب کنم و در این لذت با پژمان عزیز سهیم باشم .

چه کسی قدر پدر را نمی داند ؟!!

شما دین خود را بر ما « ادا » کرده اید ؛ واگر لیاقت داشته باشیم و قدرت

کافی باید درک کنیم .

کلمات کلیدی در سروده های شما همیشه بار اصلی را حمل می کنند ؛

سروده ای اخیر تان را بارها خواندم و در بخش آخر آن مانده ام

«حسرت سرا » «سیاهی لشکر » «گرسنگی »«رکاب » « باد » «لیلی و مجنون » و. . .

هیچکدام از این کلمات قابل حذف شدن نیستند و دنیایی از معانی را یدک می کشند .

روزگار غریبی ست نازنین . . .

و داستان عجیب تر که ؛ دیگر در پشت خنجری نیست ؛ چه باک که سینه های

ستبر آماده اند .

ایستاده ای به بلندای انسانیت . . .

کاش آوازتان در گوش فرزندانتان طنین انداز شود تا هیچ دریوزه ای به خود جرات ندهد

گزندی برساندتان .......


پاینده باشید .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد