آن ور آب ها،
در هر - شهر -
" شعر "
می گفتم اگر،
نوبل
بر گردنم بود
اسکارم
مجسمه آزادی !
* * * *
" من "
بچه بدی نیستم !
برای شیر، خوب
- گریه - می کنم
برای بغل، خون !
* * * *
در ذهن خاک " من "
خاطره ای پاک شده ام
پلاکی یا، که خوانا نیست !
* * * *
- پژواره -
... داد !
به کدام شداد بریم
کهِ بهشت
از یاد - ما - رفتهِ !
بی فریاد نیم مشت
خاکستریم، بر باد !
* * * *
- پژواره -
با آینه دق تا ننشینی
عمری،
صدای نه شکست را
می فهمی
با سوختن نه معنای
ساختن را...
بی شمعدان غباری
دیر،
از دیوار آینه ایی که
نه می شود بازش
کردُ
عاشقانهِ، نهَ نازش !
* * * *
- پژواره -
... گاهی باید زمین خورد !
دمای دست ها را تا اندازه
گرفت ردی یا، از آدمیت !
.
.
.
= = = =
... دغدغه من غمی است
تنها که
بر چهره حقایق نشسته و
با قمه، دقی بر سینه ام !
* * * *
- پژواره -