دلم برای خودم می سوزد...
دلم می سوزد
برای تنهایی خودم
بیچاره مادرم
هیچکس منتظر نوزادش نیست!..
من به دنیا نیامدم
افتادم
مثل یک اتفاق،ناگوار
و بیگاه
هنوزهم می افتم
اما،تلخ تر!...
همه می گفتند،پای هفت سین بود
نرسیده،رسیدم
بعدها فهمیدم،پائیز بود
با تن پوش سبز!...
وحالا می فهمم
قنداقی بوده ام
میان سردی کفن
واکنون...
جسدی لای پیراهن!...