اورژانسی!

"اورژانسی"

چک

چک

چک...

هوش

یواش

یواش

از سر ما می چکد

و چه اهمیتی دارد

چه کسی ماشه را کشید؟!

م.راهین

سه کارتُن دار ..

دوستان عزیزم برای خواندن سه شعر برای کارتن خواب ها روی لینک زیر کلیک کنید

سه کارتـُن دار- مازیار نظربیگی - سایت شعر نو


ممنونم


گذری بر رسوایی سینمای ایران


گذری بر رسوایی سینمای ایران


 

    چند سالی است که روند فیلم های ایرانی ( فارسی ) به سمت و سویی خاص متمایل شده است ، بخشی از فیلم ها، واقعیت و ویژگی های کلی زندگی ایرانیان را بر ملا می کنند (درباره ی الی ، دایره ی زنگی،  طلا و مس ، یک حبه قند  و ... ) برخی جنبه های خاص زندگی خواص و عوام را نشانه رفته اند ( زندگی خصوصی ، به رنگ ارغوان ، حوض نقاشی ، هیچ و... ) و برخی هم در انبار ها منتظر معجزه اند ، در کنار این سه دسته ، دو دسته فیلم دیگر هم وجود دارد که اساسن هدفی جز سرگرم کردن مردم و رویایی بار آوردن عقاید شان ندارند، یکی فیلم های سطحی تجاری و تیتیش مامانی  و دومی فیلم های تبلیغاتی و جهت دار.

   در این مطلب کاری با فیلم های تجاری نداریم چون اساسن بودن یا نبودن شان مسئله نیست ، ولی فیلم های تبلیغاتی و جهت دار می توانند بسیار بر فرهنگ جامعه تاثیر و آثار عمیقی را بر ذهن مردم عام و ساده بگذارند.

   لیلی با من است ، مارمولک ، اخراجی ها ، قلاده های طلا ، ضد گلوله و ...و اخیرن فیلم رسوایی، از آن دست فیلم هایی هستند که مخاطب فراوانی را پیدا کرده اند و به نحوی همه را به اشتباه انداخته اند و توانسته اند با یک روش مشترک ، دید بسیاری از مردم را به سمت خود برگردانند .

این روش مشترک را در فیلم آخر ، یعنی رسوایی ، با هم مرور خواهیم کرد.

   رسوایی با یک سکانس از یک زن شروع می شود، یک زن زیبا و فریبنده که نماد زن های مدرن جامعه است و در کنار او، یک زن روی ویلچر نشسته که ساکت ، سنگین و بی حرکت می نماید و نمادی از زنان یک یا دو نسل قبل تر هستند که در دید کارگردان و در ادامه فیلم این جور زنی باید الگو قرار گیرد!

    زن فریبنده ( که بار ها اعلام می شود فاسق نیست ) در خیابان و کوچه شروع به راه رفتن می کند ، نگاه تمام مردها و زن ها ، از کوچک تا بزرگ را به خود جلب می کند ، توهین بزرگ به تمام مردم، که کارگردان به راحتی آن را در فیلم جاسازی کرده است ، تنها مردی که از نگاه کردن امتناع می کند ، پیرمردی ست که در ادامه ی فیلم او نیز به عنوان الگو معرفی می شود ، این پیر مرد نماینده ی مردم سنتی ایران است و همان خصوصیتی را دارد که یک مرد روستایی ساده می تواند داشته باشد .

شروع فیلم با دیالوگ های خاصی که دختر به کار می برد و همزاد پنداری جذابی که در مخاطب ایجاد می کند ، به راحتی توانایی جذب مخاطب ساده را دارد البته مخاطبی که نمی فهمد شروع فیلم یک توهین بزرگ است برای فهمش.

    کارگردان و نویسنده برای اینکه نشان دهند که مردان به طور ذاتی، تمام مغزشان به کمر شان بسته است ، از یک زن زیبا کمک می گیرند و به راحتی تفکری پوسیده را به مخاطب القا می کنند ، به عبارت دیگر زن بدون حجاب، بدون هیچ استثنایی همه ی مرد ها را از راه به در می کند و فقط آن هایی که روی زمین زندگی نمی کنند و تعداد شان هم در فیلم فقط به دو نفر می رسد را جدا قرار می دهد و بقیه که عوام هستند از دم مغز-کمری نامیده می شوند .

    مخاطب عام بدون اینکه این نکته را بفهمد شروع به سوت و کف زدن می کند و نمی داند کلاهی تا کمرش آورده اند، سکانس های بعدی هم به همین طریق می گذرد ، شخصیت دیگری که کارگردان در نظر گرفته ، یک راننده ی تاکسی است ، که باید او را برزخی نامید ، او نماینده ی آن دست از مردان زحمت کش است که دلش می خواهد ولی دست و پایش بسته می باشد ، در ادامه به شخصیت مهمی از فیلم بر می خوریم ، یک حاجی پولدار و البته فاسد ، او نمادی از کسانی ست که دین فروخته اند و پول درآورده اند و از جایگاه خود برای هر کاری استفاده کرده اند ،  نقشی تکراری در سینمای ایران که بیشتر این نقش ها هم توسط یک نفر بازی شده است و در نهایت هم شکست می خورند ، فیلم همین گونه مخاطب را جذب می کند.

    شیوه ای که از آن دم زدیم همین است ، سوژه هایی که مردم با آن موافق هستند ، دختران هرزه ، حاجی های پولدار و فاسد . در واقع فیلم می خواهد که اول با مردم همراه شود ، دست آن ها را بگیرد و کم کم به جایی ببرد که می خواهد .

   در فیلم رسوایی بعد از گذر از شروع فیلم و نماد گذاری های پی در پی ای که انجام می دهد به یک روحانی تمام عیار می رسد ، یک روحانی که همه ی مخاطبان از اول تا آخر فیلم منتظرند که گول بخورد غافل از اینکه او زمینی نیست.

   استفاده از خط قرمز ها در یک فیلم می تواند به راحتی مخاطب را جذب کند ، مخاطبی که نمی داند خط قرمز خود پایانی ست برای رنگ ها .

   رسوایی و فیلم های شبیه آن تا خط قرمز پیش می آیند و دست کسانی را که روی خط قرمز ایستاده اند را می گیرد و به عقب می کشاند ، این کارکرد ویژه و خطرناک و البته خواهان سلیقه و اطلاعات بالایی ست که ما از تهیه کنندگان این فیلم سراغ داریم.

 

   نکاتی که باید در این فیلم در نظر گرفت این است که در این فیلم تمام زنان شلیته و غیر منطقی و زبون معرفی شده اند جز یک زن که حرف نمی زند ، بی حرکت است و در کل هیچ فعالیت اجتماعی ندارد، تمام مردان چشم چران و دارای هوس ذاتی معرفی شده اند جز دو نفر که یکی از آن ها ساده بود و یکی هم اهل زمین نبود ، سه پسر در فیلم شخصیت پردازی شده بودند ، یکی نماد جوان سنت گریز که حتی نمی تواند درست حرف بزند ، یکی نماد جوان سنتی که البته پا در هواست و یکی هم جوانی برای نسل آینده که شیشه ی ماشین ها را پاک می کند تا وارد ورطه ی فساد نشود!

    اگر فیلم را به چند بخش تقسیم کنیم ، بخش اول فیلم خواهان این موضوع است که زن ها می توانند تحریک کننده باشند و تحریک آن ها ربطی به قدرت مرد ها ندارد ، در بخش دوم ما با قضاوت های مردم ساده روبه رو هستیم ، همان ها که مغز-کمری هستند ، دارای دید سطحی به اوضاع اطراف نیز هستند تا جایی که حتی به روحانی محله هم شک می کنند و از او روی بر می گردانند و بخش مهم فیلم بخش پایانی فیلم است ، اینکه مردم عادی صلاحیت قضاوت و نظر دهی ندارند و اینکه اصولن فرق بین خوب و بد را نمی فهمند و فقط زود جوش و خروش هستند و با یک انگولک در صحنه فوری حاضر می شوند و در نهایت در مورد روحانی محله اشتباه کردند که او وصل به عالم دیگری ست .  

   این فیلم که در محله ای از شهری نا شناس اتفاق می افتد می تواند نمادی از سیستم های حکومتی هر کشوری هم باشد ، یعنی ساختار های حکومتی را هم می تواند در آن یافت و طبقه - طبقه آن را از لحاظ سیاسی هم کشف کرد ، منتها بحث ما بحث فرهنگ و جامعه شناسی ست و سیاست بماند برای کسانی که آغوششان بوی نم می دهد ..

   فیلم رسوایی می توانست سنجیده تر عمل کند ، به جز آن دو مرد، گروه های دیگری را هم مد نظر می گرفت که سالم هستند و حتی به زن ها رنگ و روی کالا گونه نمی داد ، حداقل در کنار زن های شلیته ی فیلم می شد چند شخصیت مثبت هم جاسازی کرد ، فقط آوردن یک زن محتاج به عنوان همسر یک شخصیت نا مشخص نمی تواند تکمیل کننده ی ذات زن های جامعه باشد ، متاسفانه فیلم فقط قصد داشت که نظر خود را به بیننده القا کند و در این کار هم موفق بود .

    در این نگارش کاری به زیبایی و نقص های بصری و ساختاری نداشتیم بلکه فقط از لحاظ محتوایی به چنین فیلمی پرداختیم.

   به دلایل مختلف، اکثریت مخاطب امروز سینما را سطحی نگر ها در بر گرفته اند ، کسانی که با یک عشوه می آیند و با یک عطسه می روند ، هنر سینما یک هنر تاثیر گذار و حیف است که با این رسوایی ها رسوا شود.

 

با تشکر

مازیار نظربیگی

مرثیه سرای خورشید پاره پاره ...

دوستان خوبم

مطلبی زیبا از دوست نازنینم مهندس همایون عباسی (در یادبود شیرکو بی کس) را بیایید با هم زمزمه کنیم ..

برای دیدن مطلب لطفن روی متن یا عبارت زیر کلیک کنید:

مرثیه سرای خورشید پاره پاره

چند عاشقانه ی آرام ...

"دوستان خوبم لطفن برای خوندن چند عاشقانه آرام روی لینک زیر کلیک کنید"


سایت شاعران معاصر - مازیار نظربیگی - چند عاشقانه ی آرام


با تشکر از دوستانم در سایت پاتوق بابت این عکس گرافیکی خوب...


گذری بر دوگانگی شخصیت ...

دوستان فرهیخته ام

چند روز پیش شعری از جناب آقای وحید پورزارع عزیز خواندم و برین شدم که مروری بر آن داشته باشم ( از لحاظ معنایی ، ساختاری و روان شناسی ) ، امیدوارم مورد توجه و همراهی شما عزیزان قرار گیرد.

 

ابتدا شعر را با هم خواهیم خواند:

 

"دوگانگی شخصیت"

 

همدیگر را در آغوش گرفتیم و

خرس شدیم

... و دوگانگی شخصیت

از همین نقطه آغاز شد.

 

خوابی زمستانی که خمیازه اش

دهن کجی به تابستان بود.

 

همدیگر را در آغوش گرفتیم و

به خوابی عمیق فرو رفتیم اما

غار سرد بود و

اخلاقمان سگ

... و دوگانگی شخصیت

از همین نقطه آغاز شد.

 

پا شدم

دویدم به سمت شهر

تا برای صبحانه نان بگیرم و...

برگشتم اما

نشناختی ام

ساعتم صبح را نشان می داد و

ساعتت روی سیصد سال ِ بعد کوک شده بود.

 

عشق یعنی همین

.

.

.

زمان از یاد بُرده شود

مرگ معنی اش را از دست بدهد

و در هر بوسه

برگزیدگانی انتخاب شوند.

...............................................................................

 

از لحاظ محتوایی :

 

خیلی وقت نیست که بحث سمانتیک هنر در محافل ادبی پارسی زبان رونق گرفته است ، مفهوم یابی و معنا شناسی یک اثر هنری بر خلاف نظر غالب هیچ تضادی با بخش ساختار گرایی ندارد ، بلکه فقط سعی می کند از منظر و میزان خود به بررسی محتوای اثر بپردازد ، این مسئله آنقدر مهم است که بخواهیم آنرا، در خوانش یک اثر به خصوص شعر که هنری فرهنگی و آموزشی ست، در اولویت کار قرار دهیم گرچه باز بسیاری با این موضوع مخالف هستند که مفهوم یک شعر قابل نقد نیست که به نظر بنده و خیلی های دیگر مردود می باشد، هر آنقدر که بحث ساختار ( فرم ) شعر مهم بوده و گره ها و شکن هایش با میزانی خاص برآورد می شود در محتوا هم دقت در نقش کلمات و مفاهیم آورده شده و اشکالات احتمالی و غیر منطقی هم دارای اهمیت می باشد.

 

دو گانگی شخصیت که برای اسم این شعر انتخاب شده است به خوبی توانسته کارکرد خود را در همان ابتدا نشان دهد ، یکی از کلید واژه ها مهم اشعار امروزی انتخاب نام مناسب برای آن می باشد که تا حد زیادی به معنا شناسی و هم چنین روند یابی درست اشعار کمک می کند ، این ترکیب که سن چندانی هم ندارد در ورای شخصیت شناسی و مباحث آن می تواند به ما به راحتی بفهماند که در زندگی مان اتفاقاتی است که ما را از مسیر ابتدایی مان خارج می کند ، این اتفاقات چه منفی باشد چه مثبت به ما شخصیتی دو گانه می بخشد و همیشه این دو گانگی منفی نیست گرچه کار ما را برای برخورد با موانع زندگی و اطرافیان گاهی سخت و عجیب می کند ، شاعر قصد داشته از عشق و ازدواج ( رابطه زناشویی ) برای ایجاد این تضاد شخصیتی استفاده کند ، دو شخص که تا دیروز هر کدام ویژگی های منحصر به فرد خود را داشته اند ، امروز بر اثر ابتلا به هم آغوشی دچار شخصیتی دیگر هم می شوند ، یعنی علاوه بر ویژگی های قبلی ،‌ یک سری ویژگی های متضاد و جدید با گذشته پیدا می کنند ، اگر مسئولیت پذیر نبودند ،‌می شوند ، اگر عهد و وفا آنقدر مهم نبوده است ،‌ می شود ، اگر تا دیروز فقط برای یک نفر زندگی می کردند ، امروز برای دو نفر زندگی می کنند ، اینجا شاعر ویژگی های دو نفر آدم را با هم آمیخته می کند ، به زبان ساده تر و در پرده ی دیگر مفهوم، عشق باعث می شود که ما هم شخصیت خود را داشته باشیم و هم به سبب پیوند با شخص مقابل دچار شخصیت او هم شویم و شاعر خواسته با تعبیر دوگانگی شخصیت به نحوی این آمیختگی را هم نشان دهد .

 

محتوای جز به جز:

 

همدیگر را در آغوش گرفتیم و

خرس شدیم

... و دوگانگی شخصیت

از همین نقطه آغاز شد.

 

خوابی زمستانی که خمیازه اش

دهن کجی به تابستان بود.

 

از ابتدا شعر با یک نماد حرفش را آغاز می کند "خرس " .

 خرس نمادی ست که خیلی کم در اشعار استفاده شده ولی در داستان ها به وفور دیده می شود ، این موجود علاوه بر قدرت و هیکل بزرگ که مفاهیم ظاهری اش هستند دارای چند خصلت باطنی و مفهومی هم می شود ، آرامش و بی خیالی ، صبر و حوصله ، تنبلی و تن پروری و ... شاعر اینجا توسط همین یک کلمه کوچک توانسته چند خط مفهوم در شعر بگنجاند ، یک استعاره ی زیبا و کنایه وار برای بی خیالی و آرامش درونی که بعد از یک هم آغوشی پدید آمده است ، در ادامه باز به مفهومی می رسیم که توضیح داده شد و انگار قبل از این اتفاق ( هم آغوشی ) و بدون این اتفاق ،‌ نوعی ترس و دلهره ی همیشگی وجود دارد و این علتی ست برای دوگانگی که یک انسان می تواند هم نگران و هم آرام باشد .

 در ادامه یک بند زیبا را شاهد هستیم ، خوابی زمستانی که خمیازه اش / دهن کجی به تابستان بود ، یکی از ویژگی های خرس ، اندوختن انرژی در فصل گرما و به استراحت مطلق رفتن در فصل سرماست و این یک سیکل غریزی برای گونه ای از این حیوان است ، شاعر از همین ویژگی یک تصویر ساخته که در ورای آن به چند مفهوم می رسیم ، مفهوم اول : شاعر عشق را همانند یک انرژی می داند که می تواند ما را برای یک آرامش و آسودگی خیال در فضایی سرد و بی روح آماده و سرحال نگه دارد ،‌ مفهوم دوم : تابستان می تواند نماد هیجان و حتی دوران مجردی و شیطنت های خاص خودش باشد و ازدواج دوران دوری از جنجال ، و حضور در این فضای آرام به نوعی دهن کجی ست به آن دوران ، مفهوم سوم : اینکه منفی ببینیم و عشق را به نوعی خفتن و از پر وبال افتادن بدانیم ( قفس) در مقابل طراوت و شادابی و آزادی. به هر طریق هر مخاطبی می تواند با توجه به سلیقه ی خود مفاهیم دیگری هم جایگزین کند و این بند از لحاظ تصویری و منش منطقی معنای شناسی زیبا و در خور توجه ست .

 

 

همدیگر را در آغوش گرفتیم و

به خوابی عمیق فرو رفتیم اما

غار سرد بود و

اخلاقمان سگ

... و دوگانگی شخصیت

از همین نقطه آغاز شد.

 

شعر در این بند به نظر بنده وارد مرحله ی بعدی عشق که در کشور ما با نام ازدواج و در لغت نامه ی دیگران "هم بستری" شناخته شده است ، می شود ، روندی که شاعر در پیش گرفته منطقی ست ، واژه ها و مفاهیم در ادامه ی هم هستند ، گرچه فضاها شبیه هم شده اند ولی در هر بند شاعر حرفی تازه برای گفتن دارد ، در واقع این هم آغوشی و به خواب رفتن و دو گانگی شخصیتی از لحاظ مفهومی با بند قبلی متفاوت است و این به زیبایی اثر کمک کرده است ، سرد بودن غار حاکی از مشکلات فضای پیرامونی ست ، در اطراف ما همیشه اتفاقات دلخواهی اتفاق نمی افتد هر چند اگر ما دچار یک اتفاق زیبا شده باشیم .

نماد دیگری هم به طور کنایه ای استفاده شده است ، "سگ" می تواند مفاهیم ، وفاداری ، تندی و بی صبری ، هیجان ، گاهی خشم گاهی مهربانی را در ذهن ما تداعی کند ، در این بند هم مخاطب می تواند هر کدام از این مفاهیم را در ذهن متصور شود ،‌شاعر به مشکلات اشاره می کند و به سر سختی آدم ها و به این که هر لحظه ممکن است همه چیز تغییر کند ، گاهی محیط می تواند به راحتی ما را از مسیر خود خارج کرده و به سمتی ببرد که دلخواه ما نیست و این در این قسمت شعر دیده می شود ، گاهی هم نمی تواند و سر سختی ما پیروز می شود و ما تا آخر عمر عشق ( آرامش یا خواب زمستانی ) را با چنگ و دندان حفظ می کنیم،‌ این تضاد رفتاری در اینجا می تواند به جز مفاهیمی که گفته شد به معنی جدا شدن شخصیت های آمیخته هم باشد ، یعنی اتفاقات محیطی باعث می شود که برخی از خصوصیات ما از هم جدا شده و رویکردی تازه برای خود انتخاب کنند ( و البته در یک زوج این مسئله به معنای طلاق روحی ست ) بستگی به مخاطب دارد که چگونه به مفهوم برسد و در واقع گذر مفهومی برای بررسی سیر منطقی مفاهیم شعر است و نه صرفن ترجمه ی مطلق .

 

پا شدم

دویدم به سمت شهر

تا برای صبحانه نان بگیرم و...

برگشتم اما

نشناختی ام

ساعتم صبح را نشان می داد و

ساعتت روی سیصد سال ِ بعد کوک شده بود.

 

این بند از شعر خیلی واضح یک ارتباط داستانی برقرار می کند با افسانه ی اصحاب کهف ، شاعر توانسته با توصل به این ماجرا به عشق یک مفهوم متعالی و قدرتمند بدهد ، شاعر گذر زمان را نفهمیده است ، و وقتی به این امر واقف گشته که برای مادی گرایی به پا شده و در پایان نیز،

عشق یعنی همین

.

.

.

زمان از یاد بُرده شود

مرگ معنی اش را از دست بدهد

و در هر بوسه

برگزیدگانی انتخاب شوند.

 

تعریف شاعر از عشق با خطوطی که در بند های قبل خواندیم ، هم خوانی دارد و از لحاظ مفهومی این نوعی پایان بندی خوب به حساب می رود ، گرچه به شکل نتیجه گیری ست ولی چون بر خطوط قبلی سوار است می تواند به محتوای بند های قبل از خود کمک شایانی کند ، با عشق ، فنا شدن معنی اش را از دست می دهد و با هر تکرار مهر و مهربانی ، این چرخه ادامه پیدا می کند .

شعر به طور کلی از لحاظ محتوایی موفق بوده ، امید بخش است و از سیاه نوشته های مرسوم امروزی در آن خبری نیست ، گرچه زیر پوستی به مشکلات اشاره می کند ولی امید و سخت کوشی که القا می نماید به راحتی می تواند موجی از روشن بینی و سپیدی آینده را در ذهن متبلور کند.

....

 

 

از لحاظ ساختار ( زبان، فرم هندسی ، سبک ، موسیقی و آرایه ها ) :

 

چندی پیش بحثی در مورد اشعار جناب گروس عبدالمکلیان پیش آمد و بنده هم در این بحث شرکت داشتم ، در آنجا به این نتیجه رسیدیم که ساده انگاری بیانی ( یعنی پس و پیش نکردن ارکان جمله ) رابطه مستقیم به سبک و هم چنین زبان شعر دارد ، در اشعار جناب پورزارع و نیز چندی دیگر از شاعران خوب کشور که در دهه ی هشتاد و نود به قلم دست یاری دادند ، این ساده انگاری بیانی بیشتر به چشم می خورد ، در کنار ساده انگاری بیانی ما ساده انگاری زبانی را هم می بینیم و همچنین سبک عامه پسند که فلسفه ی اجتماعی و عاشقانه ای را در بر می گیرد و به راحتی می تواند با ذهن همه ارتباط برقرار کند ، در این شعر هم ما با ساده انگاری بیانی و زبانی رو به رو هستیم ، ارکان جمله به همان شکلی ست که ذهن به آن عادت دارد ، پس و پیش کردن ارکان جمله در شعر گرچه قدمتی به اندازه ی خود شعر دارد ولی همیشه به زیبایی شعر کمک نکرده و نمی کند بلکه این هارمونی واژه ها و رعایت فرم در بخش های مختلف شعر است که می تواند به زیبایی اش کمک کند ، در واقع اگر شعری با پس و پیش کردن ارکان شروع و در میانه تبدیل به ساده انگاری و بعد آمیخته شود ، تعادل شعر در بخش های مختلفش از جمله موسیقی و فرم بیانی به هم می ریزد ، شعر دوگانگی شخصیت خیلی ساده به بیان واژه ها پرداخته و توانسته به همین سادگی به بیان یک فرم یک دست و متعادل بدهد .

 

از لحاظ یکدستی زبان هم شعر موفقی ست ، با استفاده از ساده ترین واژه های موجود و امروزی به خلق تصاویری چند بعدی رسیده است ، تصاویر چند بعدی یعنی اینکه ما با چند مفهوم و چند لایه ی گوناگون مواجه هستیم و تصاویر تک بعدی یعنی همان تصویری که می خوانیم و مفهوم خاصی در پشت آن نیست . تمام واژه ها در یک دوره ی خاص قابل معنا گذاری هستند ، جهش تاریخی نداریم ، اگر در شعری قرار است واژه های تاریخی استفاده شود بهتر است که شاعر همه واژه ها را با هم هماهنگ کند ، استفاده بی مورد از یک واژه گنگ و غریبه در یک شعر هیچ کمکی به آن نمی کند.

سبک شعر همانی ست که عرض کردم ، سبکی که در دهه ی چهل و پنجاه با عناوین مختلف اهم از پلاستیک و حجم و ... شروع شد و به سبکی رسید که در دهه ی هشتاد و نود اکثر شاعران خوب بر اساس آن ولی با معیار منحصر به فرد و متفاوت خود به سرودن اشعار پرداختند ، سبکی که در آن خبری از فلسفه ها و معماهای حل نشدنی نیست ، ساده انگاری بیانی و زبانی از ارکان مهم و جدا نشدنی اش به حساب می روند ، استفاده از تصاویر چند بعدی و هم چنین استفاده از واژه های نا متجانس در کنار هم به گونه ی دادائیسم و فضای پست مدرنیسم برای کشف فضاهای جدید و همچنین روایتی بودن اشعار حول یک سوژه ی خاص .

 

از لحاظ موسیقی شعر بسیار موفق بوده است ، ساده انگاری بیانی یکی از مهمترین فایده هایی که دارد همین خوش ریتم بودن و پشت سر هم قرار گرفتن واژه ها مطابق آنچه که همیشه مغز شنیداری و دیداری ما با آن هم طراز بوده و هست ، می باشد. همچنین از هم آوایی ها خوب در هر بند استفاده شده مثل بند "چهار" و" پنج " که حروف "سین و شین " و " ب و دال" به چشم می آید . استفاده از ریتم درونی با استفاده از "افعال همزمان و هم شخص" هم توانسته به موسیقی خوب شعر کمک کند ، گاهی به هم ریختگی زمان افعال باعث مختل شدن ریتم می شود ولی در اینجا این همزمانی ( به شکل شبه قافیه های درونی ) به خوبی پیاده شده است. تکرار یک یا چند سطر می تواند به موسیقی شعر کمک کند به شرطی که به ایجاز شعر لطمه نزد و نیز بی مورد آورده نشود و شاعر از آوردن آن منظور و مفهومی در نظر پرورانده باشد ، همانند بند اول و سوم این شعر که شاعر به خوبی دو سطر را تکرار کرده است.

 

از لحاظ فرم هندسی هم توضیح داده شد که ساده انگاری بیانی در این چینش نقش پر اهمیتی دارد ، انتهای هر سطر با سکون همراه است ، اندازه ی سطر ها با هم دیگر اختلاف چندانی ندارند ، کوتاه و بلند بودن سطر ها در یک شعر به خصوص در سبک آزاد به دیدگاه و منظره ی شعر لطمه می زند و همچنین طرز خواندن.

 یکی از مهمترین بخش های هندسی شعر در بند آخر اتفاق افتاده است ، بحث سه نقطه ی ارتفاعی واصل ، در بین همه ی صاحب نظران با چند الگوی رفتاری مواجه شده است ، که در معمولی ترین توضیح این گونه قابل بیان می باشد که این سه نقطه را نمی توان در هر جایی بی مورد به کار برد ، چون باعث سکته و توقف بیهوده می شود ، شکر ظاهری شعر را به هم می ریزد .

 جایی که این سه نقطه استفاده می شود ، یک : برای جدا سازی دو بند که از لحاظ ریتمی با هم فرق دارند ، دو : برای جدا سازی پایان بندی شعری که حالت نتیجه گیری و توضیح دارد ، سه : برای جدا سازی دو بندی که به طور کلی ماجرای شعر در آن ها تغییر می کند و شباهتی بین آنها  نیست، چهار : برای بیان نکته ای مهم یا بندی که شاعر بخواهد به تاثیر و مفهوم آن جداگانه پرداخته شود و در واقع به نوعی به آن عمق می دهد ، و آخر : برای ایجاد تفکر در مخاطب و یا لحظه ای درنگ مفید و نه همیشه.

 

از لحاظ آرایه ها هم شعر غنی ست ، اول از همه تصاویر شعر بسیار زیبا و در خور توجه هستند ، نوع تصاویر چند بعدی ست و ارزش ادبی بیشتری نسبت به تصاویر معمولی دارند ، نماد و استعاره ها و همچنین اغراقی که استفاده شده هر سه از پایه های تصویر سازی موفق است ، یک شعر آزاد نیاز مبرم دارد به تصاویر و تصاویر خوب خلق نمی شوند مگر از استعاره ها و نمادها به خوبی استفاده شود . کلمات هم خانواده و نیز استفاده از تلمیح به فهم و روند یک دست شعر کمک کرده است .

 

روان شناسی و جامعه شناسی شعر:

 

جدا از بحث سمانتیک و فرمالیت  یک اثر ادبی ، همیشه جنبه های پشت پرده ای هم وجود دارد که می تواند جالب به نظر برسد ، این شعر درباره ی دوگانگی شخصیت و عشق به طور خاص حرف زده است ، حال باید دید که چه رابطه ای بین این دو قابل یافت در دنیای اطرافمان است .

دوگانگی شخصیت نوعی اختلال شخصیتی ست که می تواند دلایلی متعدد از جمله اتفاقات ناگهانی و حتی عوامل پیش از شکل گیری شخصیت در انسان ها ( قبل از پنج سالگی ) را در خود ببیند ، این اختلال باعث می شود که ما در مواجه با محیط از خود دو یا چند نوع واکنش متغیر ارائه دهیم . یکی از این اتفاقات رویارویی با پدیده ی عشق است ، عشق به واسطه ی تغییر در انگیزش، هیجانات ، افکار و رفتار ما که همگی از ارکان شخصیت هستند ، می تواند ما را دچار دگرگونی شخصیتی کند ، به عنوان مثال از یک انسان بی مسئولیت به یک انسان مسئولیت پذیر تبدیل نماید ، حالا سوال اینجاست که آیا ما در مواجه با عشق دگرگون می شویم یا تظاهر به دگرگونی می کنیم ، آنچه واضح است این است که امکان دومی محتمل تر بوده و هست ، بر اساس تئوری های شخصیتی فروید ، یونگ ، آیزنگ ، اریکسون و ... ما توانایی تغییر و گسترش شخصیت را داریم ولی توانایی از بین بردن آنچه که بوده ایم را نداریم ، ما توانایی تظاهر کردن را داریم ولی نمی توانیم آنچه که در ما شکل گرفته است را عوض کنیم ، به زبان ساده تر ما اگر عقده ای در خود داریم می توانیم بعد از رسیدن به کمال آن را کنترل کنیم ولی نمی توانیم آن را از بین ببریم ، ویژگی های شخصیتی ما در سن خاصی بسته می شود و در سنین بعدی فقط راه های کنترل و همچنین معیار های بهتر فکر کردن به آن ها اضافه می شود و کلیدی به اسم وجدان در ما قرار می گیرد که می توانیم بعد از مرتکب شدن به کاری بر خلاف انسانیت، آنرا قفل کنیم که دیگر تکرار نشود ، و این قفل کردن امکانی لازم و کافی برای نابودی نقص های ما نیست .

 عشق به عنوان یک مرتبه ی کمال در زندگی به این شیوه عمل می کند ، به ما کلید یا قدرتی می دهد که خود را کنترل کنیم و از آن پس به شیوه ای جدید رفتار کنیم ، اینکه عشق به طور مطلق بتواند انسان ها را تغییر دهد نمی تواند حرف درست و کاملی باشد ، ممکن است این اتفاق رخ دهد و این حالتی ست که شخص عاشق به دنیا آمده باشد!

 یک انسان ممکن است قبل از عشق ورزیدن، و رسیدن به این کمال ، با محیط خود سر سازش نداشته باشد ولی با دست یابی به این قدرت او این فرصت را می یابد با اطرافش هم خوانی و مشکلات را حل نماید ، شعر "دوگانگی شخصیت" هم در این باب سخن می راند.

 

 

و حرف آخر:

 

بهتر است به جای سیاه انگاری های روزانه و شبانه و عشق ورزیدن های پوشالی، به یک عشق واقعی دست رسی پیدا کنیم ، این عشق می تواند از هر چیزی سرچشمه بگیرد و عشق واقعی همیشه دریایی از امید و روشنی را در برابر چشم ما می گشاید و اگر غیر از این بود باید متوجه باشیم " یک جای کار ما ایراد دارد".

 

با تشکر از حوصله و چشم های زیبایتان

مازیار نظربیگی (م.راهین)

بیست و هفت / مرداد ماه / نود و دو

برای شیرکو بی کس

با خبر شدم شاعر نامی کورد زبان "شیرکو بی کس" از میان ما پر کشید ..

دوست دارم شعری از خودم را به او تقدیم کنم و بگویم :

  اگرچه دیگر چشم هایت جهان را نمی بیند ولی ما با اشعارت جهان را همیشه بهتر خواهیم دید ..


"سرجوخه ی معذور"


تیک تاک

تیک

تاک

یک نفر مُرد.

تیک تاک

تیک

تاک

یک نفر دیگر مُرد!

ساعت سالخورده ی میدان شهر

جعبه ی شمارش مستقیم مرگ!

خودش هیچ وقت شلیک نمی کند

و با غم شیشه ای روی صورتش

و با قابی از محاسن سفیدش

قلبش مرتب می زند

برای آن هایی که هستند

تیک تاک

تیک

تاک

یک نفر دیگر ...

..


یادت همیشه در قلب هاست ..



چند کوتاه..



"کابوس"


خودزنی ِ ستاره ها

روی پشت بام دیدنی نیست

به هر طرف می چرخم

نسیم می وزد

و موهایت تا صبح

در خوابم پریشانی می بافد.

به هر طرف می چرخم

سوز سرما

مرا پشیمان می سازد

آن روز چرا

از دنده ی چپ

بیدار شده بودم.

..


"انتهای عشق"


بخارمان می کند

حرارت حسرت

هر چقدر از هم دور شویم

سراب می بینیم و بس!

..


"قیامت"


به فردا بگویید

دست نگه دارد!

کارگران اینجا مشغول مرگند.

..


"حبس ابد"


درگیر دیوار ها مانده ام

پنجره های امید

پی در پی بسته می شوند

و عذاب آور تر از همه

اشک های توست

که از بی سقفی ِ احساسم

درون دلم می ریزد.

..


"سکوت"


رسم سکوت می دانستی

قفست آسمان می شد قناری!

..


م.راهین

بهار 92




این اشعار ثبت شده و با ذکر نام شاعر قابل استفاده است


یک غزل و یک کوتاه مرتبط..



غزل:

" از ما نیست که هست.."

 

شهر ما خانـه ی ما نیست که هست

کار و کاشانـه ی ما نیست که هست

 

پس چـرا!.. چون کویر بی ثمر است

عاشقی، دانـه ی ما نیست که هست!

 

شهـر ما ، جــا مانده از تـرکِ تلاش

نسـل ِ بیـگانه ی ما نیست که هست

 

فـقـر، مهـمان ِ غـریبِ زنـدگی ست!

سنگ بر مانه ی ما نیست که هست

 

مـی زنـد جغــدِ جهـالـت، ساز ِ شوم

رویِ ویـرانه ی ما نیست که هست

 

بایـد از شـمع ِ  بلا ســوخـت هـنـوز!

شوق ِ پروانه ی ما نیست که هست

..

گرچـه در نور ِ خـدا کـور شـده ایـم

فکرِ نو، شانه ی ما نیست که هست..

….

 

کوتاه:

"ژنتیک خراب"

 

وقتی غرق می شویم

تازه یادمان می افتد

قایقِ ذهنمان

یک تخته کم داشت!

...

 

مازیار نظربیگی

زمستان 91

 

پ.ن:

بدیش این بود که گلدسته های مسجد ، بدجوری هوس بالا رفتن به کله ی ٱدم می زد ..

 " گلدسته ها و فلک، نسخه اصلی، ص1 / جلال ٱل احمد"


در اورشلیم تیمارستان های بزرگی برای نگهداری مقدسین ناکام، همان ها که ٱخرین ذره ی خرد خویش را نثار کرده بودند ، وجود داشت..

" سپیده دم ، ترجمه فرانسوی، ب1، ص14 / نیچه، هانری آلبر  "


ثبت شده در پایگاه شاعران معاصر


نقدی ویژه بر یک کتاب ویژه ..

با سلام خدمت همه  ی دوستان ، مخاطبان فرهیخته و دوست داشتنی

بنده با توجه به شرایطی که در جامعه می بینم و نيز فضایی روانی که بر آن حاکم است ، نیاز دیدم در مورد کتابی با شما عزیزان صحبت کنم که به تصورم! بسیار مفید و آموزنده خواهد بود و حداقل تاثیری که خواهد گذاشت این است که به عقاید و تفکر خویش احترام بگذاریم!
در این جا سعی می کنم علاوه بر معرفی کتاب که هدف اصلی بنده از آوردن این مطلب بوده است ، به نقدی تفسیروار از آن  بپردازم و توجه شما را برای تهیه ی یک کتاب ویژه که به صورت های مختلف ( زبان اصلی ، ترجمه ی فارسی ( دل آرا قهرمان و ... ) ، کتاب چاپی و نیز به صورت فایل پی دی اف و صوتی ) در دسترس است ، جلب کنم ...

کتاب مورد نظر که شاید برای خیلی از شما دوستان آشنا باشد ، کتاب "چهار میثاق" نوشته ی "دون (دان) ميگوئل روئيز" بوده که به نظر بنده بسیار زیبا به نکاتی در جنبه های مختلف روانشناسی و جامعه شناسی پرداخته و خیلی خوب مفهومی که مد نظر داشته را منتقل می کند ، شاید در دیدگاه ابتدایی برخی مطالب کتاب فرضیه محسوب شود و قابل اثبات نباشد ولی آنقدر قابل لمس و تجربه خیز هست که بتواند به راحتی در ما نفوذ کند و بدیهی به نظر رسد ، ابتدا قطعه ای از این نوشتار را در ادامه برای شما خواهم نوشت ...

..

نحوه ی فعالیت ذهن انسان بسیار جالب است ، ما نیاز داریم که همه چیز را توجیه کنیم ، همه چیز را توضیح دهیم و همه چیز را بفهمیم تا احساس امنیت کنیم. ما میلیون ها سوال داریم که نیاز به پاسخ دارند ، چون چیزهای بسیاری هست که ذهن منطقی نمی تواند توضیح شان دهد ، مهم نیست که پاسخ صحیح باشد یا نه! صرف پاسخ گرفتن موجب احساس امنیت می شود، به همین دلیل است که تصورات به سر راه می دهیم.
اگر دیگران چیزی به ما بگویند ، بر اساس آن تصوراتی می کنیم ، و اگر چیزی نگویند ، سلسله تصوراتی می کنیم تا نیاز به دانستن خود را ارضا کنیم و آن تصورات را جانشین نیاز خود به "ارتباط برقرار کردن" نماییم . حتی زمانی که چیزی را می شنویم ولی نمی فهمیم ، تصوراتی می کنیم درباره این که معنای آن چه بوده است ! و آن تصورات را باور می کنیم ، ما انواع تصورات را به سر راه می دهیم ، چون شهامت پرسش کردن نداریم!
این تصورات اکثرا سریع و نا خودآگاهانه ساخته می شوند ، چون ما "میثاق هایی" داریم برای این که به این شکل ارتباط برقرار کنیم ، ما توافق کرده ایم که پرسش کردن کار خیلی مطمئنی نیست! میثاق بسته ایم که مردم اگر ما را دوست داشته باشند ، باید بدانند که چه می خواهیم یا چه احساسی داریم. وقتی چیزی را باور می کنیم ، تصور می کنیم که حق با ماست ! تا جایی که حاضریم رابطه ای را خراب کنیم ولی از دفاع از موقعیت خویش دست برنداریم.
ما تصور می کنیم که "همه" زندگی را مثل ما می بینند! تصور می کنیم که دیگران مثل ما می اندیشند! مثل ما احساس می کنند، مثل ما قضاوت می کنند و مثل ما سوء استفاده می کنند. این بزرگترین تصوری است که انسان ها دارند. به همین دلیل است که ما می ترسیم در حضور دیگران خودمان باشیم! چون فکر می کنیم که دیگران ما را مورد قضاوت قرار می دهند، ما را قربانی می کنند ، از ما سوء استفاده می کنند و ما را سرزنش می کنند ، همان طوری که ما خودمان با خودمان رفتار می کنیم! به همین دلیل است که پیش از آن که دیگران ما را طرد کنند! خودمان خود را طرد می کنیم!
این نحوه ی کارکرد ذهن انسان است...

..

قطعه ای که در بالا مطالعه فرمودین در واقع یکی از تئوری های جالب و معروف این کتاب بود که در اکثر معرفی هایی که از آن شده است ، استفاده گردیده و به نظر بنده نیز تا حدی راهنمای خوبی برای آشنایی اولیه با کتاب مورد نظر می باشد ، برای درک بهتر این نوشته و آشنایی با مفاهیم به کار رفته شده در آن، باید کتاب را از ابتدا خواند و آنگاه وقتی به این قطعه می رسیم مطمئنا بهتر متوجه معنای آن خواهیم شد.
حال در مورد معرفی نویسنده ی کتاب چند خطی می نویسم ، او در سال 1952 در مکزیک و در خانواده ای سنتی و پایبند به رسوم اجدادی به دنیا آمده ، اما بر خلاف نیاکان خود، تجدد را در پیش می گیرد و در دانشگاه به پزشکی متخصص و جراح تبدیل می شود ، در دهه ی هفتاد میلادی اتفاقی نادر تمام زندگی اش را دستخوش تغییر می کند، او که از یک سانحه ی رانندگی جان سالم به در می برد، به یاد دارد که "مرگ لحظه ای" یا جدا شدن روح ( روان ) از جسم را برای دقایقی تجربه کرده است ،  از آن پس به سنت نیاکان خود (تولتک ها)‌علاقه مند می شود و به صورت های مختلف آموزش می بیند و سعی می کند این مطالب و آموزه های باستانی را با زبان امروزی و علمی تر در اختیار جهانیان قراردهد و بدین ترتیب کتاب چهار میثاق که به نام " کتاب خِرَد سرخپوستان تولتک" هم نامیده می شود را در سال 1997 به چاپ می رساند که حدود 4 میلیون نسخه هم فروش داشته و البته کتاب های دیگری نیز حول این موضوع به نگارش درآورده است که در جای خودش قابل بحث هستند و در این جا فقط به تفسیری نقد گونه از "چهار میثاق" خواهم پرداخت...
 (توضیحات بیشتر در مورد "تولتک ها" در حین نقد کتاب و در بیانی واضح تر از اندیشه ی "دون میگوئل روئیز" خواهم آورد)

خوب وقت آن است به سراغ چهار میثاق مورد نظر برویم ، به خاطر اینکه لذت مطالعه و عمق جذابیت کتاب مورد نظر برای دوستانی که تازه با آن آشنا می شوند از بین نرود فقط به ذکر خصوصیات و ردپاهایی از ویژگی های منحصر به فرد و طرح چالش برانگیزی از نکاتش برای بهتر روبه رو شدن ذهن با کتاب، خواهم پرداخت (به قول گفتنی مطالب جذاب را لو نخواهم داد) سعی دارم کلید هایی برای بازگشایی مفاهیم قفل وارش در اختیار شما دوستان قرار دهم و نیز برای کسانی که قبلا مطالعه کردند و از چون و چرای قضیه با خبر هستند نوعی تکرار خاطره و شاید هم اشتیاقی دوباره برای خواندن این کتاب و فهم بهتر در پی داشته باشد ، به هر صورت امیدوارم مفید واقع شود ..
چهار میثاق حکایت زندگی ما انسان های ست که از تقلید کورکورانه خسته شده ایم و به دنبال طرح تازه ای از زندگی هستیم ، در واقع میثاق به معنای پیشنهاد و یا قول و قرار می باشد، وقتی با خود قرار می گذاریم که فلان کار را انجام دهیم یا ندهیم در واقع سعی کردیم از تفکر خود برای به نتیجه رساندن "عملی" سود ببریم و دیگر به حرف های دیگران گوش ندهیم، به درستی عمل و تفکر خود فعلا کاری نداریم و فقط روی این مسئله تمرکز می کنیم که قدرتی به نام عقل پشتوانه ی کارهای ماست.
چهار میثاق ذکر شده توسط دون میگوئل چیزی نیست جز گفتار پاک ، رفتار صحیح ، تفکر درست و عملی موفق ، که او با زبان مخصوص به خود به هر یک پرداخته و سر تیتر آن ها را طبق سلیقه ی خود قرار داده است .
 احتمالا به چیزی که الان در ذهن من هست می اندیشید! بله درست فکر می کنید! این ها همان گفته های زرتشت ماست!  در واقع برای رفع این معما و چرایی این شباهت به پیشینه ی "دون میگوئل روئیز" که همان تولتک ها هست خواهم پرداخت .
 مکزیک در آمریکای مرکزی واقع شده و مهمترین قوم این منطقه از جهان به سرخپوستان معروف اند که تقریبا در تمامی آمریکای شمالی ، مرکزی و جنوبی به سبک ها، آداب و شیوه های مختلف زندگی می کردند و می کنند ، تولتک ها اگرچه تا هزاران سال پیش قدمتی تاریخی دارند ولی ردپای محکم خود را به دلیل معرفت و دانشی که از خود به جای گذاشتند، حفظ کرده اند ، خیلی از تاریخ نویسان آنان را نژادی خاص می پندارند ولی امروزه به این نتیجه رسیدند که به دانشمندان و هنرمندان و یا به تعبیر "نیچه" "انسان های برتر"ی که دراطراف مکزیکو سیتی زیست می کردند ، لقبی با این عنوان ( تولتک ) داده اند ، آنان به صورت گروه‌هایی مرکب از استاد (ناوال) و شاگرد در تئوتی هواکان ، شهر قدیمی اهرام در خارج از مکزیکو سیتی ، گرد هم می آمدند.
 "دون میگوئل روئیز" بعد از آموزش های مختلف به درجه ی استادی رسیده و سعی برآن داشته که راز های نهفته در سینه ی اجدادش را به زبان بین المللی تبدیل کند تا تمام جهانیان از آن سود ببرند ، در واقع کتاب چهار میثاق چیزی نیست جز ترجمه ای از تفکر تولتک های باستان تا به امروز .
ما ایرانی ها به سبب شناختی که از تاریخ داریم تا حدی می توانیم به نتایجی در این زمینه برسیم ، گرچه به طور دقیق قابل بررسی نیست ولی بدون شک شباهت هایی غیر قابل انکار در دو تفکر زرتشتیان و تولتکیان هست که البته این دلیلی نمی شود که یکدیگر را نقض کنند و اصلا موضوع مهمتر، رسیدن به نتایج مفید تر است و نه دعوا بر سر حاکمیت مفهوم! به هر شکل، فرهنگ و رسوم ایرانی ها در طول تاریخ دستخوش اتفاقات و دگرگونی های زیادی بوده و به علت  در مسیر تاریخ قرار داشتن سرزمین ایران است که امروزه هزاران سبک ، منش و نژاد در اینجا قابل یافت می باشد ، ولی مکانی همچون مکزیک تا چند سال اخیر به صورت بکر و دست نخورده باقی مانده و قابل فهم است اگر در آنجا هنوز تفکری از انسان های پاک و خالص اولیه در جریان باشد ! به هر نحو، سخن "دون میگوئل روئیز" از هر سرچشمه ی تاریخی که آمده قابل تامل و بحث است ، و بنده در اینجا به ذکر چندین نکته با توضیح صریح از کتاب مذکورخواهم پرداخت و به تاریخ و ریشه های آن در همین حد بسنده خواهم کرد ..
اولین نکته ای که از این کتاب به ذهن می رسد ، استفاده از تئوری های امروزی روانشناسی مثل تلقین ، باور مداری و قدرت جاذبه است ( همان راز معروف ). در واقع میثاق های آورده شده حول این دو تئوری ارزشمند می چرخند و به نحوی مشخص است که نویسنده سعی دارد که علاوه بر استفاده ار مفاهیم باستانی مورد نظر خود رابط هایی ملموس با دنیای امروز را بوجود آورد تا در پناه این مفاهیم به نتایجی که به دنبال آن است، دست یابد ، تلقین یکی از قوی ترین احساس های واقعی بشر می باشد که از طریق آن به تمام شاخه های فیزیکی و غیر فیزیکی جهان هستی ، منتقل خواهیم شد ، به زبان ساده تر تلقین اساس ذهن را به بازی می گیرد و آنقدر آنرا مشغول می سازد که ناخوداگاه دستور به انجام فرامین تلقین می دهد و جسم نیز ناگزیر به اطاعت می شود و در این جاست که "جاذبه" صورت می گیرد، نویسنده ی کتاب سعی داشته از این کلمه به طور مستقیم استفاده نکند و به جای آن از تعابیر دیگری سود برد که به نظر نهفته در همان تعصب به ریشه های فکری دارد که تا حدی از ایرادات این اثر به شمار می رود ، البته این قضیه هم آشکار است که مفهوم تلقین و جاذبه بشری در مفاهیم روانشناسی جایگاهی تازه مستحکم شده دارند و می شود چنین پنداشت در 15 سال پیش این واژه ها (منظور شکل لاتین کلمه ست ) خیلی مرسوم نبوده است ، ولی به طور واضح در جای جای کتاب این مفهوم توضیح داده شده و حتی یکی از میثاق ها ( میثاق دوم ) دقیقا معنای یکی از شاخه های تلقین است، و میثاق سوم نیز شاخه دورنی و اصلی تلقین را تعریف می کند ، تلقین بر دو نوع بنا نهاده می شود ، ابتدا در ارتباط با خویش و تصوراتی که در ذهن به خورد واقعیت مجازی می دهیم و همه ی وجود ما را تحت تاثیر فوری قرار می دهد ، دوم در ارتباط با دیگران و نیز فضای حاکم و بیرون از خویش که این نیز نوعی باور مداری کندتر از حالت قبل را در پی خواهد داشت ، در واقع در این کتاب هم به طور مفصل با آوردن مثال های خوبی از دو نوع تلقین ، فضا را برای شناخت چیستی آن مملو از نور می کند و مخاطب خیلی راحت منظور نویسنده را دریافت کرده و از نتایج آن سود می برد ..
نکته ی بعدی که قابل بیان می باشد دیدگاه نویسنده است که علاوه بر اعتقاد شدید به تکالیف و مکتب باستانی خویش ( تولتک ها ) به آیین های دیگری نیز تمایل نشان می دهد ، در واقع به طور واضح از تفکر مسیحیان و بودائیان هند در چندین جای سود می برد و مثال ها و ترفند هایی آموزنده را ذکر می کند تا ذهن مخاطب با تکروی مذهبی گمراه نشود و این از نکات مثبت کتاب بوده که نویسنده توانسته برای گفته های خود چندین مکتب زنده ی جهان را به یاری آورد، شاید ایرانی بودن من باعث شود کمی متعصب حرف بزنم ولی از اینکه در این کتاب اسمی از زرتشت نیامده است تا حدی برای نویسنده جای ایراد قائلم ، آن هم به خاطر مطابقت داشتن کامل میثاق ها با سه میثاق معروف زرتشت است ، البته دلایل اینکه شناخت از زرتشت در گیتی امروز بسیار پایین است ریشه در مسائلی خاص دارد که پرداختن به آن متاسفانه جایز نیست ..
نکته ی دیگری که بسیار چشم گیر است ، فرم ساختاری این کتاب از لحاظ نظم معنایی و ارتباطات مطالب پشت سر هم می باشد ، آشفتگی در نوشتار نویسنده به چشم نمی خورد ، یعنی او با یقین از گفته هایش حرف می زند و چندین بار از زندگی و شخصیت خود مثال به میان می آورد و سعی دارد مخاطب را قانع کند که خود قبل از همه به این نکات پایبند است و جریان بی خوابی و لالایی در کار نیست! همان طور که گفته شد سعی شده مطالب به ترتیب پشت سر هم آورده شود و در واقع خواندن هر مطلبی ریشه ای برای مطلب بعدی است و این در یک کتاب آموزنده باید رعایت شود، نویسنده قواعدی برای بهتر زندگی کردن را بیان می کند ، سعی دارد که این قوانین را منطقی جلوه دهد و بعد از این به سراغ چگونگی انجامشان می رود ، یعنی فقط سعی ندارد که نکاتی ظاهری را بیان کند بلکه قصد دارد آن ها را به عمل نزدیک کند ، در واقع میثاق چهارم او در رابطه با همین مسئله و بیشترین و نیز منطقی ترین سعی برای انجام کار مورد نظر است ، در بعضی ترجمه های فارسی سعی شده پیش گفتاری در ابتدا آورده شود که کمکی برای مخاطب است ، البته اعتراف دارند که بخش هایی از کتاب سخت معنا می گردد که بنده به این نکته اعتقاد ندارم و به نظرم از شیوایی کامل برخوردار بوده و کل کتاب را در حدود سه ساعت می شود خواند و به نتیجه ی راضی کننده ای رسید (كتاب دارای چند بخش مفید و خلاصه شده و در مجموع حدود 60 صفحه می باشد) شاید بخش هایی نیاز به تفکر بیشتر داشته باشد که این خود به زیبایی اثر افزون می کند که در عین سادگی عمق معنا را هم نشانه گرفته است ، در کل از لحاظ نگارشی در سطح خوبی بوده و تقریبا برای عموم مردم قابل استفاده و کاربردی است ..
آخرین کلید را بنده در اینجا عرض میکنم ( چون سعی داشتم تا جایی که امکان دارد از جذابیت های کتاب کم نکنم ، چون اعتقاد دارم کتاب همانند فیلم دارای ویژگی های غافل گیر کننده است که باید در حین خواندن به آن نتایج رسید و نقاد باید طوری باشد که نقال از آب درنیاید! )
مطالبی که در صفحات پایانی آورده شده بسیار کاربردی می باشد، مفهوم "آزادی" در ذهن ما به طور روشن تعریف پذیر نیست ، اگر از صد نفر که دور هم جمع شدند معنای آزادی را جداگانه بپرسیم مگر بر حسب اتفاق دو نفر شبیه هم تعریفی از آن داشته باشند ، به زبان ساده تر در جهان هستی مفاهیمی وجود دارند که بی مفهوم هستند ! ولی با این اوصاف نام مفهوم را یدک می کشند ، آزادی هم نوعی مفهوم تلقی می گردد ولی دارای تعریف مشخصی نیست ، در این کتاب سعی شده از علم جدید روانشناسی برای تعریف آزادی استفاده شود که تا حدی هم موفق بوده گرچه خود نویسنده هم عاجز به نظر می رسد ولی توصیف او قابل تامل می باشد ، او با بیانی ساده انسان را حیوانی اهلی شده می پندارد، در واقع کودکی که در درون انسان ها در حال بازی و زندگی ست را تنها نقطه ی وحشی ( یا طبیعی ) وجود ما می داند ، برای توضیح بیشتر این مسئله عرض کنم ، آزادی به مثال توپی در دستان کودکی چند ساله است که به هر شکلی که خوشحالش می کند با آن به بازی می پردازد ، این کودک بدون هیچ قاعده ای با توپ کنار می آید ، اگر فرض کنیم یک والیبالیست حرفه ای، بزرگ شده ی کودک باشد ، دیگر توپ برای او معنای آزادی را ندارد ، چون باید طبق قواعد گفته شده بازی کند ، این مثال در واقع مفهومی ست که نویسنده در سداد بیان آن بوده و سعی داشته دوران کودکی را تنها دوران آزادی واقعی بداند و بعد از آن که انسان تحت فرامین والدین و اطرفیان شروع به رشد و اهلی شدن می کند به همان اندازه آزادی های او سلب می گردد، مثال دیگری که قابل فهم است را بیان می کنم، یک اسب وحشی را در طبیعت در نظر می گیریم که به هیچ عنوان قابل کنترل و پیش بینی نیست و به طور آزادانه هر فعالیتی که به صورت غریزی یا شرایطی دوست داشته باشد، انجام می دهد ، حال فرض می کنیم شخصی سعی در اهلی کردن آن اسب داشته باشد ، بعد از مدتی تمام آزادی های اسب گرفته می شود و به جای آن یک سری دستورالعمل ها جایگزین می گردد که اسب مجبور به اطاعت است و شاید بعد از مدتی اجبار تبدیل به اختیار شود ولی این اختیار دلیلی جز عادت ندارد ، یک کودک چند ساله هم همین گونه است ، وقتی به دنیا می آید دستورالعملی ندارد و طبق غریزه و شرایطی که در آن قرار می گیرد به انجام کارهای خود می پردازد و بعد از مدتی آموزش های اجتماعی از جمله مذهبی ، نژادی و علمی باعث می شود زندگی آن کودک به مثال اسب اهلی شده درآید و مطمئنا اختیاری که از آن حرف به میان آورده شده چیزی جز عادت و آموزش های روزمره نیست چون خودآموزی در کار نبوده و دگرآموزی سرمشق زندگی ما انسان ها بوده است، البته شاخه های جدید روانشناسی شخصیتی بر این امر پا فشاری دارند که علاوه بر شخصیت کودکی، ما قادر به ساختن شخصیت های دیگری هم هستیم که این ها در کنار هم قرار می گیرند و هیچ گاه یکدیگر را نابود نمی کنند ، در واقع هر یک از ما چند شخصیت مختلف را به دنبال خود یدک می کشیم که قابل انکار نیستند ، شخصیتی که در حدود 5 سالگی بسته می شود ( نظریه فروید ) و حداقل یک شخصیت دیگر که بر اثر بلوغ فکری و اندیشه های دگرگون شده حاصل می گردد ( نظریه های امروزی ). امکان اینکه شخصیت های چندگانه ی خود را بتوانیم ادغام کنیم هست ولی نابودی کامل هیچ کدام میسر نمی باشد، فرضیه های این گونه ای به تئوری های تجربه خیز نام گذاری می شوند یعنی انسان ها هر یک با کمی تفکر در خویش به این نتایج خواهند رسید ..


حال به بحث جامعه شناسی کتاب در چند خط و به آوردن مثالی قابل لمس از "اهالی شعر" که در مکان عمومی دور هم جمع شده اند خواهم پرداخت که امیدوارم مورد توجه شما دوستان عزیز قرار گیرد ..
ما در یک جامعه به نظر کوچکتر از یک کشور یا شهر به اسم پایگاه اینترنتی فلان در حال تعامل هستیم ، سلیقه های مختلف با شکل و شمایل های گوناگون اجرایی و از همه مهمتر عقیده ها و پیشینه های متفاوت که البته جدای از جنسیت قابل لمس و مشاهده است را در نظر میگیریم، در این جامعه قرار بر این بوده که اعضای آن وجه مشترکی با عنوان "شعر سرایی" داشته باشند ، یعنی فرض بر این است که همه با این تفکر دور هم جمع شده اند که دیگری هم شعر می گوید ، حال در این جامعه چهار عضو به نمایندگی از چهار میثاق مورد نظر انتخاب خواهم کرد و به بررسی اتفاقات مابین آنها خواهم پرداخت ( ذکر این مثال برای درک سریع تر و نیز کاربردی تر شدن این مطلب است و هیچ دلیل دیگری نخواهد داشت ) برای اینکه در بیان مشکلی پیش نیاید آنها را عضو اول ، دوم ، سوم و چهارم می نامم ، فرض می کنیم عضو اول شعری در سایت می گذارد ، عضو دوم ، سوم و چهارم هم مخاطبان امروز شعر هستند ، عضو دوم از گفتاری بد به هر دلیلی استفاده می کند و با جمله ی ، " تو شاعر بشو نیستی ! " نظری می گذارد ، عضو سوم ، با گفتاری خوب، باز به هر دلیل این جمله را می نویسد " تو بهترین شاعری و این شعر بهترین شعر بود! " ، عضو چهارم باز به هر دلیلی این گونه نظر می گذارد " تو نه شاعر بشویی نه آدم بشو ! " ( اینجا عرض کنم کاری به احتمالات دیگر نداریم و در مورد اتفاقات فرضی صحبت می کنیم ) عضو اول که صاحب شعر بوده ، با خواندن نظر اول دچار تلقین منفی کوتاه مدت می شود و یقین فعلا در کار نیست ، با دیدن نظر دوم تلقین منفی رو به نابودی می گذارد ولی با دیدن سومین نظر، تلقینی که باید به خود راه دهد کامل میشود ، دلیل این تلقین منفی ، ضعف در صاحب شعر است ! در واقع او نباید منتظر تایید و یا عدم تایید دیگران بماند ، چون ممکن است عضو دومی که نظر منفی دارد امروز صبحانه نخورده باشد! یا عضو سوم امروز با معشوقش صبحانه خورده باشد! و عضو چهارم حتی شب قبل هم نخوابیده باشد چه برسد به صبحانه! تمام میثاق های این کتاب حول همین مسائل می گردد ، اینکه ما بتوانیم بدون در نظر گرفتن شرایطی که الان داریم به ابراز عقیده و کلام بپردازیم ( کلام و نظر های پاک و عاری از غرض داشته باشیم) اگر این صورت نگیرد ( که تا حدی مطمئن هستیم تمام انسان ها کلام پاک را رعایت نمی کنند ) باید خودمان را در برابر نظرهای کاملا منفی و یا کاملا مثبت بدون نفوذ گردانیم ( یعنی در واقع نظرات صرفا مثبت یا منفی به هیچ عنوان قابل اعتماد نیستند و نباید این کلام های طرف مقابل را باور کنیم و سعی بر این داشته باشیم که خود به نتیجه ی کارهایمان بپردازیم، تاکید روی" صرف و کاملا " برای این است که کلام نسبی قابل اعتماد می باشد ، کلام نسبی یعنی از گفتن فقط خوب و یا بد بودن پرهیز شود ، بر اساس شرایط و اصولی خاص حرفی زده نشود.. ) این یکی از نتایج جامعه شناسی بود ، با عوض کردن شرایط مثال ذکر شده در بالا یکی دیگر از نتایج را عرض خواهم نمود و بیشتر از این وقت شما عزیزان را تلف نخواهم کرد..
عضو اول شعری می گذارد ، عضو دوم بدون اینکه نظری بگذارد می رود ، عضو سوم چیزی از شعر نفهمیده است و به هر دلیلی از سوال کردن پرهیز می کند و فقط به اولین تصور ذهنی خود که "خیلی زیبا بود" اکتفا می نماید ، عضو چهارم با دیدن شعر دچار سردرگمی می شود و بدون اینکه چیزی بفهمد و سوالی بپرسد به اولین تصور ذهنی خود که "خیلی بد بود" قانع می شود ، حال صاحب شعر سراغ نظرها می رود ، می بیند عضو دوم چیزی ننوشته ! با خود چندین تصور مختلف را مرور می کند و انتخاب کدام تصور بستگی به احوالش دارد ! ممکن است تصوری مثبت یا منفی درباره ی شخص مورد نظر به ذهن راه دهد ( مثلا اینکه فلانی حتما وقت نداشته ، یا فلانی حتما منو قابل ندونسته یا فلانی حتما حسودی کرده یا فلانی حتما کیبورد نداشته !) نظر عضو سوم تلقین مثبت و عضو چهارم تلقین منفی ست ، اینجا صاحب شعر باز با توجه به شرایط اخلاقی و اوضاعی که در آن قرار گرفته به تصوری که برای آرامش پیدا کردن احتیاج دارد ، به راحتی جواب مثبت می دهد که شعرم بد یا خوب بود!! هیچ کدام از این اعضا به نتیجه ای ایده آل نرسیده اند و فقط تصوراتی که در ذهن داشته اند را سرلوحه کارشان کردند ، متاسفانه این "ترس از سوال پرسیدن" در جامعه ی ما به وفور دیده می شود که نتایج حاصل از آن برای ما غیر قابل بخشش است ، ما با سوال نپرسیدن هم خودمان را گمراه میکنیم و هم دیگران را ! صاحب شعر می توانست از عضو دوم بپرسد چرا برای من نظر نگذاشتید؟ و به این راحتی تصورات غلط را پاک کند ، و عضو سوم و چهارم هم باید می پرسیدند منظور از فلان خط چیست؟ تا تصورات نادرست جایگزین واقعیت نشود ! کتاب چهار میثاق از این عمل های آسان حرف میزند ، چیزهای پیچیده ای در کار نیست ، این مثال هایی که بنده عرض کردم قابل بسط به تمام جامعه و مشکلات فراوان آن است و چه خوب می شد از گفتار نیک ، کردار نیک و پندار نیک اطاعت می کردیم ..

در پایان با چند خط دیگر از "کتاب چهار میثاق" به عرایضم خاتمه می دهم و امیدوارم که ما انسان ها روزی از انسان نمایی دست برداریم و یک موجود متفکر و عاشق واقعی باشیم..
.
.
رویایی که در آن زندگی می کنید ، آفریده ی خود شماست، دریافت شما از واقعیت است که آن را می سازد و هر لحظه که بخواهید می توانید آن را تغییر دهید . شما توان این را دارید که دوزخ را بیافرینید و توان این را دارید که بهشت را بیافرینید، پس چرا رویایی متفاوت نداشته باشیم؟ چرا از ذهن خود، از تخیل خود، از عواطف خود استفاده نکنیم و رویای بهشت را نیافرینیم؟
فقط از تخیل خود استفاده کنید تا اتفاقی فوق العاده بیفتد ، مجسم کنید که قادرید هر وقت بخواهید ، جهان را با چشمانی متفاوت ببینید ، هر بار که چشمان خود را می گشایید ، جهان اطراف را با طرز متفاوتی ببینید.
همین حالا چشمان خود را ببندید و بعد باز کنید و به بیرون نگاهی بیاندازید...
.
.


با تشکر از شما
م.راهین