تهاجم سایه های بی تمدن
بر حصارهای بی وقفه ی زمان
فکر پوک تناقض را
بر شیارهای یک پیشانی سرد
تا ریشه های دستان نرسیدن
به امتداد میکشاند!!
بندهای آویزان تکبری درگیر خیزش یک فرصت
و من درخود فرونشسته ی بی موا
ازدیار واژه های شکسته ی دربندم
تمام عروض من تهی قالب
تاتکامل ناتمام انگیزه های نیمه تاب
به هوای قافیه میلغزد!
هی هات!!!!
عبور بی عابر جاده های هرس خورده
به زخم انتقاد آخرین دردم
چون حس طعم نابرابری های بی رنگ می ماند!
شکستم!!
و صدای وزین شکستگی
ناگاه تا پریشانی یک سوگند
به انتهای تاریخ من رسید!!!!