جهان جای خوبی است اگر

هر صبح به تماشای رویاهایت بنشینی

خیره در چشمان عشق ...

و کمی آن سوتر

نگاهت را با کودکی تقسیم کنی ...

احمد الماسی

+ نوشته شده توسط احمد الماسی در سه شنبه بیست و نهم آذر ۱۴۰۱ و ساعت 9:33 |

شب به چراگاهش رسید

خون رنگ سیاهی گرفت

و رود پای رفتن اش لنگ ...

لاله ها رویای رویش در خاطرشان گنگ

و باد با شرم وزیدن در گوشه ی باغ زوزه می کشید ...

ای کاش خورشید چشمانم

نای نفس هایش مانده بود هنوز ...

احمد الماسی

99/2/12

+ نوشته شده توسط احمد الماسی در جمعه دوازدهم اردیبهشت ۱۳۹۹ و ساعت 14:30 |
تلخ تر از دیروز
می تازد زمان ناکام
و هدایت چشم های کم سویم
به برهوت تنهایی است .
و این شتابندگی
رازی در چنته اش نیست ....
گم شدن
آغازی نه
که کلافی است سردرگم
و تنها نیاز به دستان توست
رویای خرسندی ام را
نگاه داشته هنوز
هنوزی بی تاریخ
مصرف نشده ...

احمد الماسی
97/5/21

+ نوشته شده توسط احمد الماسی در سه شنبه هشتم آبان ۱۳۹۷ و ساعت 23:21 |
عشق

پنجره را بی تاب می کند

و رهایی 

داستان دیگری است

که طنابش نمی فهمد ....

احمد الماسی

+ نوشته شده توسط احمد الماسی در سه شنبه دهم اسفند ۱۳۹۵ و ساعت 0:51 |
دلتنگی قراری است

بین من و تو

فرقی نمی کند شب یا روز

فقط به دیدار هم برسیم ....

احمد الماسی ۹۵/۸/۱۸

+ نوشته شده توسط احمد الماسی در پنجشنبه بیستم آبان ۱۳۹۵ و ساعت 23:10 |

گفتنی های زیادی دارم

گوش می کنی؟

گفتنی هایی از درخت های به میوه نرسیده

خشکیده

از آفتاب لب بام

که خیز نگاهش، سوزنده

بی فراخور شیشه های شکسته بی انعکاس ....

گفتنی های زیادی دارم

از دیروز

امروز

و فرداهای جان کندن

از قطار هزاره های بی مقصد

از ننگ دست هایم

که از دستان تو می ترسند

و من هر بار

به دنبال حس تازه ای

چشم های ندامت را می شویم

و سلسله های باختن

نیافتن

و هم چنان در راه ماندن ....


((احمد الماسی))

+ نوشته شده توسط احمد الماسی در پنجشنبه هجدهم شهریور ۱۳۹۵ و ساعت 17:20 |
این بار اگر نفس تازه کنم


به جنگل نمی زنم


بیلم را بر می دارم


و به تدارک باغچه ای


در حیاط خانه ام


دل می دهم ....

احمد الماسی


94/12/13
**********از دفتر "گذرگاه"

+ نوشته شده توسط احمد الماسی در پنجشنبه سیزدهم اسفند ۱۳۹۴ و ساعت 22:45 |
عجیب نیست
اگر همیشه تشنه ام
جام لبانت
لیوانی است
نیمه خالی نیمه پر ....

احمد الماسی
94/11/18
از دفتر "گذرگاه"

+ نوشته شده توسط احمد الماسی در پنجشنبه بیست و دوم بهمن ۱۳۹۴ و ساعت 11:13 |

ادامه مطلب
+ نوشته شده توسط احمد الماسی در چهارشنبه بیست و یکم بهمن ۱۳۹۴ و ساعت 21:42 |
با تو،
به خزان هم رنگ امید می دهم،
حتی

آنجا که شاخه ها

از عریانی لرزانند ....

 

 

احمد الماسی

94/11/21

+ نوشته شده توسط احمد الماسی در چهارشنبه بیست و یکم بهمن ۱۳۹۴ و ساعت 18:54 |
با تو،

به خزان هم رنگ امید می دهم،

حتی

آنجا که شاخه ها

از عریانی  لرزانند ...

 

 

احمد الماسی

+ نوشته شده توسط احمد الماسی در چهارشنبه بیست و یکم بهمن ۱۳۹۴ و ساعت 18:46 |
تابنده ماه دیروز

رخ امروز

به کورسوهای نوری در زمین

روشن می خواهد

به فردا رسیدن سخت شده است !

تابنده ماه دیروز

دل امروز

به آشوب داده است ....

 

احمد الماسی

94/9/4

+ نوشته شده توسط احمد الماسی در چهارشنبه چهارم آذر ۱۳۹۴ و ساعت 11:41 |
روزهایی هوس دالاهو دارم
هوس عطر چنور
هوس طعم ترش  ریواز
و آهوانی
 در آن دره ذوق ...

آرامش

کوه

وقار  ...


احمد الماسی

+ نوشته شده توسط احمد الماسی در یکشنبه بیست و چهارم آبان ۱۳۹۴ و ساعت 13:56 |
احمد الماسی پیشانی ماه را می بوسم
 طالع ام را
در خم خانه پروین
در رنگ ارغوانی شرابی
باز می بینم

به آفتاب اُریب می نگرم
 کاسه چشمانم
در بُهت دیدن توست
و در آن درخشنده پاییز ِ روییدن

باز به زمین می گردم
و یادگاری هایت را
برای همه دلهای عاشق
شعرانه می گویم
.......(احمد الماسی)

+ نوشته شده توسط احمد الماسی در یکشنبه بیست و چهارم آبان ۱۳۹۴ و ساعت 13:51 |
تن از این سیلاب اگر به در برم
هم آواز نسیم صبح
به ترانه خواهم رسید
و به پرواز  می سپرم خود را ....


احمد الماسی

+ نوشته شده توسط احمد الماسی در پنجشنبه بیست و یکم آبان ۱۳۹۴ و ساعت 12:43 |
پنجره های بسته نیز سخن دارند
حتی این رودهای خشک بی جاری
حتی این دست های بی موی خالی
آن چنان که من سخن دارم و
نمی گویم ....



احمد الماسی

 

94/8/21

+ نوشته شده توسط احمد الماسی در پنجشنبه بیست و یکم آبان ۱۳۹۴ و ساعت 10:25 |
آرمیده بود سنگ
آیینه نیز در خیالات خود
رویا هایش را ناز می کشید
اما دستی نابکار اگر
تاب خواب سنگ و رویای آیینه اش نباشد
چیزی به بروز فاجعه

نمی ماند ....

احمد الماسی

94/8/21

+ نوشته شده توسط احمد الماسی در پنجشنبه بیست و یکم آبان ۱۳۹۴ و ساعت 10:23 |
 

هیچ ضرب آهنگی بی سکوت

ارتعاش را معنا نمی کند

شکستن و افتادن

چاشنی های دوباره برخاستن اند .....

 

 

احمد الماسی

94/8/18

+ نوشته شده توسط احمد الماسی در سه شنبه نوزدهم آبان ۱۳۹۴ و ساعت 13:12 |
چه خاموش می مانیم
در ابهام نداشته هایمان
و چه بی فریاد
در جشن داشته هایمان ....
تکرار
تکرار
تکرار . . .
گوش فلک کر
از بی هویتی واژه هایی است
که آخرین سنگرهای سکوت اند
و جام حماقتی
که پیمانه پیمانه بالا می رود
برای بی آزار بودن وجدانی
که دیروز خواب بود و امروز و شاید فردایی ....
چه خاموش می گذریم
و باز به ایستگاه نمی رسیم . . .

احمد الماسی .

+ نوشته شده توسط احمد الماسی در شنبه شانزدهم آبان ۱۳۹۴ و ساعت 13:58 |
بینوا بندگکی هراسان

چنبره های نومید خارزار

و انهدام باروی رویا ....

اینگونه انسان

پای به خیابانی مدرن گذاشت .....

 

احمد الماسی

94/8/16

+ نوشته شده توسط احمد الماسی در شنبه شانزدهم آبان ۱۳۹۴ و ساعت 10:1 |
هوای دلت اگر سرد باشد

زمستانت یا بهار

فرقی نیست .

باید

فکری به حال ریشه های تک درخت خیالت بکنم

و فردای جوانه را

عشق ......

 

 

 

احمد الماسی

94/8/14

 

+ نوشته شده توسط احمد الماسی در پنجشنبه چهاردهم آبان ۱۳۹۴ و ساعت 10:13 |
از برهوت نگاهت دانستم

این خاک به بر نمی رسد

و شرحه های فراقم

تازه آغاز شده است ....

 

 

احمد الماسی

94/8/14

+ نوشته شده توسط احمد الماسی در پنجشنبه چهاردهم آبان ۱۳۹۴ و ساعت 10:11 |
پنجره چه حس خوبی دارد

هنگامی که تو چشم می بندی

لبخند می زنی

و نسیم

قرص ماهت را نوازش می کند ....

 

 

احمد الماسی

94/8/13

+ نوشته شده توسط احمد الماسی در چهارشنبه سیزدهم آبان ۱۳۹۴ و ساعت 14:28 |
دست از سر شب خواهم کشید

و روز را به خانه دعوت می کنم

به صرف فنجانی لبخند

و سفره نانی زندگی ....

 

احمد الماسی

94/8/11

 

+ نوشته شده توسط احمد الماسی در دوشنبه یازدهم آبان ۱۳۹۴ و ساعت 8:14 |
چه شکوهمندانه فرود می آیی
ای خورشید جان
و این برکه ی خاموش را نور ...

پرورده می شود
این ناشی
این طعم تنهایی را هردم
چشان به جان ....


احمد الماسی

94/8/10

+ نوشته شده توسط احمد الماسی در یکشنبه دهم آبان ۱۳۹۴ و ساعت 14:6 |
در تکاپوی بودن
دست رویاهایم را می گیرم
قدم زنان به سویت می آیم
لبخندت را که می بینم
دلم یک شعر می خواهد
قلم به دست می گیرم
و رویایی ترین
رازهایم را
موزون می گویم ....

احمد الماسی

+ نوشته شده توسط احمد الماسی در یکشنبه دهم آبان ۱۳۹۴ و ساعت 13:2 |
هیچ باورم نیست

دیروز تا امروز را

آنگونه بی خاطره طی کرده باشی

که حتی

نامی از من نبرده باشی .

هیچ باورم نیست

گذر زمان

درخت خیالت را

اینگونه بی برگ گذرانده باشی .....

 

احمد الماسی

 

+ نوشته شده توسط احمد الماسی در یکشنبه دهم آبان ۱۳۹۴ و ساعت 11:54 |
چشم نمی بندم

به راه می مانم

رسیدن بعید نمی نماید

اگر به همت دستانمان تکیه کنیم ....

 

 

احمد الماسی

94/8/10

 

+ نوشته شده توسط احمد الماسی در یکشنبه دهم آبان ۱۳۹۴ و ساعت 11:17 |
سکوت 

همیشه مأمن خوبی نیست 

گاه چشمانت را نیز 

به مهار می کشد 

تا عاجز تر 

بی غزل 

راه را طی کنی ....

 

احمد الماسی 

94/7/28

+ نوشته شده توسط احمد الماسی در سه شنبه بیست و هشتم مهر ۱۳۹۴ و ساعت 8:19 |
این باغ مرا
ثمری نیست دیگر
به عبث
پای بر خاک می فشردم
و شاخه های بی رمق را
امید به رسیدن می دهم ....
و باغبان !
درمانده ی دل شکسته اش ...

جهان
تیرگی را چه خوب به یاد دارد
چه خوب ....

احمد الماسی
94/5/31

+ نوشته شده توسط احمد الماسی در شنبه سی و یکم مرداد ۱۳۹۴ و ساعت 21:12 |