جهان جای خوبی است اگر
هر صبح به تماشای رویاهایت بنشینی
خیره در چشمان عشق ...
و کمی آن سوتر
نگاهت را با کودکی تقسیم کنی ...
احمد الماسی
جهان جای خوبی است اگر
هر صبح به تماشای رویاهایت بنشینی
خیره در چشمان عشق ...
و کمی آن سوتر
نگاهت را با کودکی تقسیم کنی ...
احمد الماسی
شب به چراگاهش رسید
خون رنگ سیاهی گرفت
و رود پای رفتن اش لنگ ...
لاله ها رویای رویش در خاطرشان گنگ
و باد با شرم وزیدن در گوشه ی باغ زوزه می کشید ...
ای کاش خورشید چشمانم
نای نفس هایش مانده بود هنوز ...
احمد الماسی
99/2/12
احمد الماسی
97/5/21
پنجره را بی تاب می کند
و رهایی
داستان دیگری است
که طنابش نمی فهمد ....
احمد الماسی
بین من و تو
فرقی نمی کند شب یا روز
فقط به دیدار هم برسیم ....
احمد الماسی ۹۵/۸/۱۸
گفتنی های زیادی دارم
گوش می کنی؟
گفتنی هایی از درخت های به میوه نرسیده
خشکیده
از آفتاب لب بام
که خیز نگاهش، سوزنده
بی فراخور شیشه های شکسته بی انعکاس ....
گفتنی های زیادی دارم
از دیروز
امروز
و فرداهای جان کندن
از قطار هزاره های بی مقصد
از ننگ دست هایم
که از دستان تو می ترسند
و من هر بار
به دنبال حس تازه ای
چشم های ندامت را می شویم
و سلسله های باختن
نیافتن
و هم چنان در راه ماندن ....
((احمد الماسی))
به جنگل نمی زنم
بیلم را بر می دارم
و به تدارک باغچه ای
در حیاط خانه ام
دل می دهم ....
احمد الماسی
94/12/13
**********از دفتر "گذرگاه"
احمد الماسی
94/11/18
از دفتر "گذرگاه"
آنجا که شاخه ها
از عریانی لرزانند ....
احمد الماسی
94/11/21
به خزان هم رنگ امید می دهم،
حتی
آنجا که شاخه ها
از عریانی لرزانند ...
احمد الماسی
رخ امروز
به کورسوهای نوری در زمین
روشن می خواهد
به فردا رسیدن سخت شده است !
تابنده ماه دیروز
دل امروز
به آشوب داده است ....
احمد الماسی
94/9/4
آرامش
کوه
وقار ...
احمد الماسی
94/8/21
نمی ماند ....
احمد الماسی
94/8/21
هیچ ضرب آهنگی بی سکوت
ارتعاش را معنا نمی کند
شکستن و افتادن
چاشنی های دوباره برخاستن اند .....
احمد الماسی
94/8/18
چنبره های نومید خارزار
و انهدام باروی رویا ....
اینگونه انسان
پای به خیابانی مدرن گذاشت .....
احمد الماسی
94/8/16
زمستانت یا بهار
فرقی نیست .
باید
فکری به حال ریشه های تک درخت خیالت بکنم
و فردای جوانه را
عشق ......
احمد الماسی
94/8/14
این خاک به بر نمی رسد
و شرحه های فراقم
تازه آغاز شده است ....
احمد الماسی
94/8/14
هنگامی که تو چشم می بندی
لبخند می زنی
و نسیم
قرص ماهت را نوازش می کند ....
احمد الماسی
94/8/13
و روز را به خانه دعوت می کنم
به صرف فنجانی لبخند
و سفره نانی زندگی ....
احمد الماسی
94/8/11
94/8/10
دیروز تا امروز را
آنگونه بی خاطره طی کرده باشی
که حتی
نامی از من نبرده باشی .
هیچ باورم نیست
گذر زمان
درخت خیالت را
اینگونه بی برگ گذرانده باشی .....
احمد الماسی
به راه می مانم
رسیدن بعید نمی نماید
اگر به همت دستانمان تکیه کنیم ....
احمد الماسی
94/8/10
همیشه مأمن خوبی نیست
گاه چشمانت را نیز
به مهار می کشد
تا عاجز تر
بی غزل
راه را طی کنی ....
احمد الماسی
94/7/28
جهان
تیرگی را چه خوب به یاد دارد
چه خوب ....
احمد الماسی
94/5/31