غربت موهوم

غربت موهوم

اندیشه ی یک شاعر، باید چراغ خانه مردم باشد و نامش، ماهی بر پیشانی تاریخ... - پژواره -
غربت موهوم

غربت موهوم

اندیشه ی یک شاعر، باید چراغ خانه مردم باشد و نامش، ماهی بر پیشانی تاریخ... - پژواره -

با نداشته ها...

به غریبی
زورم می رسید اگر،
با ساقه شب بو
قایق نوح را
از نو می ساختم
سریع تر از نور
فاصله را - همه -
به هم می رساندم و
 آسوده با خیالم

خود را به مقصود...

*   *  *  *

- پژواره -

بی معرفت!

... تیشه صفت
دم از ایمان میزند زار
با لهجه ی خیس باران،
پیامبری قلابی!
که دام برای چشمان آبی
 گسترده و دار
برای لب های عنابی!
بر شانه ی سایه ها
مرده ای که نه خاک
 امانش می دهد بر گرده
از شرم، نه کفتار مکانش!


- پژواره -

هیچ به هیچ!

جوانی، با کشیدن ناز گل یخ

آب شد
پیری، در داغ ” گل حسرت ”
کباب!
نه شرشر آب، پرده گوشی را
مجاب کرد نه
بوی کباب، مشامی را بیتاب!

* * * *

- پژواره -

بی نام!!!

… حسم در فکرت نفوذ کرده
تا تاسیسات ذهنت را
بازرسی کند و برای دلم
از قیام نگاهت جاسوسی!
.
.
.

* * * *

- پژواره -

بی سایه

روزی، فردایی یا، حال دنیا سحری
خوب شود اگر آشوب درد ها
تا همیشه سرکوب!
قلم را دیگر رها می کنم و بی غم
با دلم آسوده غروب!
.
.
.

گاهی هیچ راهی جز رفتن

هموار نیست اینجا

کوفه ترین شهر جهان است!


- پژواره -

هر از:

... گاهی باید زمین خورد

گرمای دستها را تا اندازه

گرفت رّدی یا از آدمیت!

*  *  *  *

- پژواره -

در باغ، بی باغ، داغ...!


... دیگر می خواهم کلاغ غصه خود باشم نه هر قصه!

حقم را
 تا فراموش کنم و عمری، به طبل های تو خالی گوش!

*  *  *  *
حوصله ام
در صف فاصله ها
صرف شد و
با شریک آمالم،
میان دزدان قافله
معامله...!

*  *  *  *

- پژواره -

نه در رویا

... در بیداری حتی!
من، تا پشت دریا نیز رفته ام،
هیچ نه اثر از شهر بود خبر
 نه از شقایق با سحر!
عصاها همه جا شکسته بود و
 کمرها، تمام تا و خسته!


- پژواره -

به خصوص جمعه ها

غروب که سر می رسد

تنهایی ام دلش می گیرد

- وی - را کاش می شد

برداشت و رفت آنجا

که با غم نه صدای ستم

میدهد نه بوی تن آدمی!

*  *  *  *

- پژواره -

خسته ام آقا !

... می روم!

این دنیا بیشتر

به بله قربانگو نیاز دارد آزاده

شهید ایستاده

سبز، تا شاعری شکل من!

... دور می شوم

هوشیاری ام را دیگر تا سرکوب

نکنند و

شهر دلم را، با حسادت آشوب!

*  *  *  *

- پژواره -

تنها

- بی گناه - قلم را

من، وقتی زمین
 می گذارم دلم را
به راه خود رها،
که
در حسرت ماه شدن
 شبی،
با آهش کودکی هیچ
فلک را طلب نکند تر
و نگاهش
 حال ملکی را منقلب!

*  *  *  *
- پژواره -

آی آشنا...!

... با ریا، فردا

بر مزارم زاری
 نکنید در سوگم
 مرده خواری!
دستی امروز
 به بارم
 زنید سری یا
 به تنهایی ام!

*  *  *  *

- پژواره -

سیاه پوش!

... تبم تنها

با صدای پای سکوت خاموش
 می شود و دردم
در خلوت با تنهایی، فراموش!

*  *  *  *

- پژواره -

تا افق

تو

دنیای منی و من

آخرتی سوخته!

* * * *

- پژواره -

تاوان سوختن...

... پای دیواری بلند بی پناه

امروز اگر حاشایم می کنند،

در سپید ترین

برگه تاریخ فردا می دانم

خواهم غنود!

به آرزویم اما وقتی نرسم

چه سود

لایِ ورق پاره هایِ تاریخ

نشانم، مزارم یا

افتخارِ مزبله ایی متروک؟...

آنگاه باری که راه ها
پوست می اندازند!
بی تردید با نامم ماندگار
در حاشیه شهری فقیر
بر اشکنِ کوچه مردهایش
شکوفا...
دور از نگاهِ هرزِ هر بادی
 مزدور

خواهیم درخشید!...

* * * *

- پژواره -

به قاصدک ها

به قاصدک ها وصیت

کرده در ختمم فقط  فقرا را فرا خوانند،

یامفت

اغنیا از فقراتم زیرا زیاد بالا رفته اند و

با کفش کثیف، در فکرم، قدم آهسته!

*  *  *  *

- پژواره -

با این خیل تضاد

... مانده ام

که برای کِه بسوزم!

خاکسترم وقتی

سرگرمی باد است باد

بازیچه بیداد!

*  *  *  *

- پژواره -

بی مرز

" شعر " من،

صدای مردمی است

خسته...!

که به جایی نمی رسد!

*  *  *  *

محمد ترکمان(پژواره)

با دست تنها

تنهایی ام را

روزی اآخر

از این قفس

پس

می گیرم و

پشت سر،

نفس پلها را...!

*  *  *  *

- پژواره -

آخر

تا درد تنم را سرد

نکند

مرد رفتن نیست!

*  *  *  * 

- پژواره -

من

... سد نیستم!

رودی هستم

خسته که دارد

به دریا می رسد،

آی " جویباران "

دستم بتکانید!

من

بر خواهم تابید

تنگ

و دیگر چشمی

- هیچ - قادر

به دیدنم نیست!

*  *  *  *

- پزواره -

آیه های سرخ!

درد هایم تازه نفس، شبی اگر

امانم دهند
اشک هایّم را تا سحر نگریم،
نمادهای مرده  پروانه هـا را
از - انجماد - نجات می دهم وُ
کلکسیونرهای بی هنر را بر
بیدی بی برگ خواهم آویخت!

*  *  *  *

- پژواره -

نبرد فصل ها

در نبرد فصل ها

نه به بار اعتماد

کن نه به برگ!

تنها درخت باش...

*  *  *  *

- پژواره -

بی زحمت

سایه دیوار من

ننشین!

آفتاب دل - من  -

شکسته است!

*  *  *  *

- پژواره -

تا ساحل...

دل به تو می سپارم

که به ساحل ختم

می شوی!

مرا تا پشت دریا ببر...

*  *  *  *

- پزواره -

تا ...

آنقدر باران نیامد

که هم

چتر پوسید در راه

هم، چشم هایم!

*  *  *  *

- پژواره -

با چشم تر

به تو

هرگاه

رسیدم

رفته

بودی!

*  *  *  *

- پژواره -

فقدان

تنهایی را تو از من گرفتی

تا در تبت  بسوزم
هنوز در سوگِ تنهایی بودم
کِه - تو - تنهایم گذاشتی!
از تو - من -
 به جرم قتل تنهایی ام
 شکایت می کنم!

*  *  *  *
- پژواره -

آرزویی پیر

- من - شاعر نیستم!

نقاشی هستم عاشق
که نقاشی نمی داند!
غریب غصه دار دیر
داغ شاید، قهرمانی
که به
آخر قصه رسیده ام!

*  *  *  *
- پژواره -

خسته وُ

... دلگیرم!

مردافکن، بر گرده
 نه از دردهایی که
می کشم...
دلگیرم از باراندازی
که به آن نمی رسم!

*  *  *  *
- پژواره -

گم شو!

... تو

نگران یاد من نباش!
با باد من قرنهاست
 عهد بردن بسته ام!

*  *  *  *

- پژواره -

نیامدی!

با - من -

راه می آمدی اگر،
بر برزخ خیالم
 عالمی بودی!

* * * *
- پژواره -

به رنگ مردم

کم خواهی ام
نشانه سیری نیست،
با گرسنگی
مردمی ترم!

* * * *

- پژواره -

مردم غریب!

نگرانم و دست خودم هم نیست،
مردم می گویند: افسردگی دارم!
اما من همیشه نگران همین مردمم!

  * * * *

- پژواره -

بی نام

گاهی باید شکست

گوشه ای

در سوگ خویش نشست !


پژواره

فشرده یک آه !

بر دریا، ماه خود را
 تنها یک بار
می نگریست اگر،
رفته سرافکنده
دیگر بر نمی گشت !


* * * *
- پژواره -
_______
نقد در بخش نظرات

فشرده - نه -


... تن

به خاک نمی دهم
تا نگاهم می کنی،
دل نه به " هوا "
در آغوشت وقتی
به خدا می رسم !

* * * *
- پژواره -



فشرده - هفت -

دلم هیچ راهی نرفت
جز راه خدا،
سعادت بشرّ

وقتی رسالت قلمم بود
باغ بی غم، مقصدم !

* * * *

- پژواره -

فشرده - شش -

سیاهی،
هم عروسم را
به سرقت برد
- هم - اسبم،
بیخیال عروسم
اسب ام...!

* * * *

- پژواره -

فشرده - چهار-

تا " تنهایی " برایم تب می کند
نه تکیه
بر باد می دهمُ نه تن به تبر !

* * * *

- پژواره -

نیم قرن تاریکی !

با آینه دق تا ننشینی

عمری،

صدای نه شکست را

می فهمی

با سوختن نه معنای

ساختن را...

بی شمعدان غباری

دیر،

از دیوار آینه ایی که

 نه می شود بازش

کردُ

عاشقانهِ، نهَ نازش !

* * * *
- پژواره -

... در این عصر سرد !

... گاهی باید زمین خورد !
دمای دست ها را تا اندازه
 گرفت ردی یا، از آدمیت !
.
.
.
= = = =
... دغدغه من غمی است
تنها که
بر چهره حقایق نشسته و
با قمه، دقی بر سینه ام !
* * * *
- پژواره -

با تنهایی

... شبی آخر،
این دنیا را
- تمام -
خواهم زایید...!
و پاک !
خواهم، رفت !...


- پژواره -

سفید و سیاه

... تو را دیگر هیچ
عکس،
به یادم نمی آورد
از - من - نه باد،
خبری - برای تو !
* * * *
-
پژواره -

رنجش ها

مردگان ولگرد !
در دلم  انگار هزار قطار
نعل می کنند و
با بیرحمی، آرزوی هایم را
بغل !
* * * *
- پژواره -

کاش

کاش خانه ای داشتم

دیگر تا

کفش دردهایم را

پنهان نمی کردم !

* * * *

- پژواره -

نبود

سپاس

خدا  را  کِه خانه ندارم !

داشتم اگر،
دیواری کوتاه تر از دیوار من نبود !

* * * *

- پژواره -

بادام های وحشی !

در شب های بغداد من !
شمار شاعر
از - شعر - بیشتر است !
.
.
.
ما
آقا، برای این همّهِ پیامبر
- مردم - نداریم !
.
.
.
^ ^ ^ ^
کاش حالی داشتم !
تابوتم را تا - بر می خاستم !
پاشیده این تنهایی را
در ناشناخته ها می کاشتم !
.
.
.
^ ^ ^ ^
رنج مردم را، زیاد برده ام !
حلالم نکردند اگر، - از ما -
جمجمه ام را
برای - بهتران - خالی کنید !
دلم را میان فقرا، قسمت !
* * * *
- پژواره -

عاشقی یعنی

 ترکم کنی اگر،
ترک بر می دارم !
بر تن برشته ام
بمان و
 فرشتگی کن !
^ ^ ^ ^
گاهی
 باید ماند،
رفت باید
 گاهی !
* * * *
- پژواره -

تا قاصدک

کویی الهه ماه

کهِ کوچه های دلم را

هر غروب - من -

با اندوه باران

خیس می کنم

فرشته فرشته

با مژگان، جارو؟...

= = = =

- پژواره -

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^