غربت موهوم

غربت موهوم

اندیشه ی یک شاعر، باید چراغ خانه مردم باشد و نامش، ماهی بر پیشانی تاریخ... - پژواره -
غربت موهوم

غربت موهوم

اندیشه ی یک شاعر، باید چراغ خانه مردم باشد و نامش، ماهی بر پیشانی تاریخ... - پژواره -

به وقت تاریکی...

 با زخم ها،
- تن ها -
تنهایی ام را
تنها
نمی گذارند و
کاردهایِ
آلوده
استخوانم را
با نوای نی
رها...!

* * * *

- پژواره -

از آدم تا انتهای عالم...

... با کمی جگر،
 - بشرّ - نیم جو
آدم
بود اگر پدری یا
" دلسوز " بالای
سر،
نه دغدغه گندم
داشت
در تمام زندگی
نه اشتباه چندم!
.
.
.
با هزارو یک شب
 سخن
" من " یک تاریخ
درد دارم - به دل -
و هفتاد و
دو "مردم " آرزو!
* * * *

- پژواره -

... داغدار

تو هم پاییز رفتی و من

ماندم و
سرشار از سوز و انتظار!
راستی بهار را دیدی اگر،
” آرزو ” بگو به دلم هنوز…

 *  *  *  *

- پژواره -

در تاریکی های تاریخ

... با تبانی باد
تنور تاریخ هنوز
با هیزمی می سوزد
که تبر می خواهد...!

* * * *

- پژواره -

در این دنیای سرد

خدایا کدام " درد " را
در آغوش کشم؟
دیگری تا نگوید نامرد!
من
هم آغوش می خواهم!

*  *  *  *

- پژواره -

هراز چند...

... گاهی

باید زمین خورد

دمای دست ها را

تا اندازه گرفت

ردی یا، از آدمیت!

*  *  *  *

- پژواره -

فشرده - پنج-

با کمی جگر

بشر نیم جو آدم بود اگر،

نه دغدغه گندم داشت

در تمام زندگی، نه اشتباه چندم !

* * * *

- پژواره -

فشرده - سه -

چراغم را
 برای کسی می افروزم
که
خاکسترم را لگد نکند !

* * * *

- پژواره -

فشرده - دو -

سرم سبز است اگر،
برای مردم
تا کمر سوخته ام !

* * * *

- پژواره -

فشرده - یک -

در ذهن خاک " من "
 خاطره ایی پاک شده ام
پلاکی یا، که خوانا نیست !

* * * *

- پژواره -

تندیس های کر !

... آی مردم شهر !
با حسد از جهل بشرّ
مردم اگر، بر مزارم کنید
این مرد دیگر نه درد دارد
بر گرده، نه کارد از نامرد !
.
.
.
* * * *
گاهی باید خاموش شد !
در تاریکی ی نبودنت تا اسطوره
شویُ
بر تارک تاریخ، بودنت شهره !
* * * *

- پژواره -

تا گمنامی ها . . .

آن ور آب ها،
در هر - شهر -
" شعر "
می گفتم اگر،
نوبل
بر گردنم بود
اسکارم
مجسمه آزادی !
* * * *
" من "
بچه بدی نیستم !
برای شیر، خوب
- گریه - می کنم
برای بغل، خون !
* * * *
در ذهن خاک " من "
 خاطره ای پاک شده ام
پلاکی یا، که خوانا نیست !
* * * *
- پژواره -

آقای خدا !

... داد !
به کدام شداد بریم
کهِ بهشت
از یاد - ما - رفتهِ !
بی فریاد نیم مشت
خاکستریم، بر باد !
* * * *
- پژواره -

فصل عبث !

نیا بهار!
تا دل ها با هم کنار
نیایند
آمدنت، شعار است
رفتنت، شرمساری!
.
.
من، که گفتم نیا
سوار اینجا سراغ
از پیاده نمی گیرد
احوال
 سیر- از- گرسنه!
^ ^ ^ ^
در این دیار
 خار را پروار
می کنند بهار!
واژگون
لاله را خوار!

* * * *

- پژواره -

با آزادی عمل

اندیشه یک شاعر،
 باید چراغ خانه مردم باشد!
 نامش
 ماهی بر پیشانی تاریخ...
* * * *
- پژواره -

در انتظار یار...

فاصله ها را
کهِ زورم نرسید
بر دارم !
روزی اما خار ها
می بخشم !
از جنوب تا شمال
قطب ها را
نرگس می کارم. . .

* * * *

پژواره

استاد

استاد اگر نبود

از فقرات

مهره مهره ریخته بودم

ایستاده

آسمان آسمان ستاره شدم!

* * * * *

- پژواره -

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^


تحلیل مفصل در بخش نظرات

عروج. . .

تا
به پای مردم درد کشیده
نریزم

- فرهیخته - نمی شوم!

* * * * *

- پژواره -

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

تحلیل در بخش نظرات. . .

آمیخته ام!

میان این مسی قفس من،
ماندم هم نفس
ناز تو کشم درد خودم را
 یا...؟
لای این تلاقی ی بی مسیح
از دست می ترسم
 دهم هم درد خویش
 هم نوش تو را
بی - ناز- تو، می شکنی
- بی - خروش، مـن، می میرم. . .

= = = =
نهال
لا به لای - آیین - ها آنقدر
دنبال آیینه ی خوشبختی
له له زدم
 کهِ هِ عمرم شکست!

= = = =
دستم
به خرخره ی برجهای سیاه
نمی رسد اگر
بر کاکلِ طلایی ی آفتاب
 با دلم هر غروب
تا ابروانِ خـدا پر می کشم!

= = = =
بی ادعا روح تان را
 پنج دهه کمی بیشتر
 درد کشیدم!
با مرام!
جسم مرا یک شب دمی
مردانه، درد می کشید؟...
برای تان شام
برّه بریان بار گـذاشتـه ام!

= = = =
با مرگ من
غم ها اگر به آخر می رسد...
شادی ها زاده...
سلاح از من
با شهامت مردی هست
 شناسه ام را باطل کند.؟.
پیش تر نزد خدا
رضایت نامه امضا کرده ام!
از بی دردان
انتقام مرا امّا فراموش نکنید!

= = = =
در فرضیه ی انیشتن
عمر - من -
با تپش قلب کبوتر
برابر بود!

= = = =
پ.ن:
راهِ سکوت من - جز - ندارد،
با غصه هایم دیگر اما
 می خواهم، رستگار شوم!

* * * * *
- پژواره -

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

جرم، چند فقره!

من، غم تو را می خورم
- تو - درد - مرا - بکش
فعل شادی ها
- هنجار - شکنی است!

= = = =
پنجره با آه سرد
خیس نمی شود!

= = = =
شاید
تقدیر حق داشت
کهِ با من نساخت
خود - را - زیرا
امروز
با سوختن ساخته ام!

= = = =
لب دلم انگار
سکوت می خواهد!
پیکرم چقـدر
سنگین شده است!

= = = =
پ.ن:
مرا چرا مجازات نمی کنند؟...
در غربت موهوم من
بزرگترین - محتکرِ - دردم!...

* * * * *
- پژواره -

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

آهسته بخوان. . .

به تنهایی رفتن
رشک نمی ورزم
نه دلخوشم به اشکی
که رد نیامدنم را تر کند!

مرا چه سود
که خیلِ اسبان برهنه
با دُم های مرصع عرصه
بر غصه ی روزم تنگ
شبم را با مشام شیهه کشند!

به بازگشت اما ایمان دارم
نه به تنهایی
هم تاز با سیصد و سیزده
سوار خوش چهره وُ کرّار
 که منِ بی مقدار را
با اقتدار خواهند سُرود...

سرم!
سرم پسرم
در هزارتوی
این دِیِم زارِ تهی
از ناز که غازی
 نمی ارزد
گم، وَ گازری
چرک از چروکیده
گریبانم نمی چکاند!

افسرم!
حشمتِ این دنیا را
با چشم نگر
با دل اما باور نکن!

اخترم!
کثرتِ این حسرت سرا - را -
به حساب سیاهی ی لشکری
سپار که نه به گرسنگی یشان
دل بندم!
نه به سیری یشان پای در رکاب!
که بادِ لیلی از هر ناکجا وزد
مجنون اش می شوند!...

* * * * *
پژواره

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^