یک سر به سرنی
اینجا دلِ دریاست و خیزابِ عدیده
یک ساحلِ مواج که آرام ندیده
یاسیف بلند است وفریاد ‹خُزینی›
تکثیر گل سرخ به هامونِ تفیده
جمعی همه جمعند به تاراج سر عشق
یک سر به سرنی ،که به معراج پریده
توفان بُکا آمد و صبراز دل ما برد
زودست که سیلاب شود اشک دو دیده
یک دشت که پربود زسر شاخه حیرت
می گفت ز نهر عطش و مشک دریده
ماهی ،که عطش داشت لبِ جاریِ رود ی
مشکی به دهن داشت ،ولی دست بریده
گردونه ی آتش که فروریخت به خیمه
یک دشت پراز خاربه یک پای خلیده
پیراهن صبر است قبا در تن یعقوب
تا یوسف کنعان ، زحسین حُسن خریده
چندی است محرم که بسی رنج کشیده
لیکن سفر عشق به پایان نرسیده