"دو هفته و سه روز پيش"
سال 91 هم رو به اعدام زمان مي گذرد
در عصر يخبندان يك نوستالژي
واژه هايي تازه پيدا مي كنم
حرف هايي مي زنم
شعرهايي با بوي "نان و تكنولوژي"
دم به دم سرچ مي كنم
من فضاها
من صداها
بوي شعرهايم را
در گوگل اتمسفر دود
در تهران!
در جويباري خشكيده
در جايي از تاريخ
جا مانده ايم
من و ليلي
من و مجنون
كه هرچه آبستن دانش مي شوم
آبستن روز
باز از سرو مي گويم و از پونه و بيد
باورت نيست!؟
اين اواخر باردار شدم
با آمپول نگاهي تيز
با لقاح مصنوعي
با نطفه اي از واژه هاي نو!
وه كه تمام بچه شعرهايم را
سپيد نه
كه سياه و ناقص به دنيا آوردم
و آخرين شعرم را همين ديشب
با حس تهوع بسيار
با درد
پس انداختم در پارك دگرانديشان
و رهايش كردم بي پدر و مادر را
در بادهاي ساعت منفي شب در كوچه!
و به اشتراك گذاشتم
فيلم سورئال زايمان يك مرد را
در يوتيوب!
و بر ديوار فيس بوك نوشتم:
در شعر نمي توان از آي سي تي، آگوست كنت، هارولد پينتر و اشباح حرف زد!
در شعر بايد خنديد
به چه!
به آنچه در هستي هست
بايد گريست بر هستي بي تعريف وجود
اينجا ستون نمي زند كسي به ماوراء اين خلاء !
نفتكش ها هم كه شعرهايم را نمي برند
با پرچم سومالي
به آنسوي درياها
به سرزمين بيگانه
تا ارز به دستم برسد
تا نان بخرم و شاعرانگي كنم!
دو هفته و سه روز پيش
پاره كردم مرزها را
به عشق سرزمين گل!
غافل كه راه نمي رود كسي
با شعرهاي برهنه ام
اينجا در آمستردام!
جا مانده ام انگار
جايي در نفس هاي پود قالي
جا مانده ام در آينده يك سرود موهوم
به نام تِرَكِ بعدي!
جا مانده ام در پريروزها
ديروزها
در تمام آن روزها كه مي داني!
مرا ببخش
مرا ببخش كه عاشق شعر بودم
مرا ببخش كه آن شب تو را نبوسيدم
مرا ببخش كه اينگونه بودم
و شاد باش و سپيد
چون اين آخرين شعري است كه مي گويم.
شاعر: حميدرضا اميرافضلي