غربت موهوم

اندیشه ی یک شاعر، باید چراغ خانه مردم باشد و نامش، ماهی بر پیشانی تاریخ... - پژواره -

غربت موهوم

اندیشه ی یک شاعر، باید چراغ خانه مردم باشد و نامش، ماهی بر پیشانی تاریخ... - پژواره -

نم نم بخوان!

 پایین
کمی از دو پنجره ی خیس
ایستاده سالها تابیدم...
از پای درآمدم دردا کِه درآن
دو آبگین
 لحظه ایی - من - خدا ندیدم!...

اینک بیا بر
 مخملِ سرد به دانس...
خارم
 وقتی هیچ نمی روید!

* * * * *
تـو نگرانِ یادِ من نباش!
با باد من قرنهاست
عهدِ بردن بستـــه ام!
بوی آمدنِ تو را نیز
 در غروبِ یک فــردا
 بر مزارِ آفتاب
 برگ برگ خواهد گریست!. . .

* * * * *
- پژواره -

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

آن پگاه...

صبر می کنی تبر
 تا تا آخرین
شاخه زرد شوم؟...
مرغ عشق جوجه ها
 هنوز بالغ نشده است!

آن روزِ استوایی
یادش بخیر تبر
که بر شاخه هایم سبز
پرنده را
" همه " آشیانه ی خالی بود!

نامرد!
آن شبِ بی ماه
که حتی خفاش را هم
دمبرگِ تازه می دادم!
کی؟...
آنگاه که آسمان
 سیاه می سرفید!
آن پگاه...
تو را وقتی به نگاه نمی آوردم،
که از دسته جا می ماندی
وَ به رعنایی ام
 غبطه می خوردی!...

پیکرم!
تبر بزن که دیگر
بی قرار از ایستادن است...
بزن می خواهم
 در عالمی دیگر
 ریشه ها زنم!
بزن. . .

* * * * *
- پژواره -

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

هی دریغ !

هق هق های تو
پژواکِ شکستنِ من بود
قهقهه ی من
ترجمانی تلخ از ناکامی های تـو

تو را حسم انگار
 بارها دیده است...
شاید در یک شفق روی دار
 وقتی آزادی را اقرار می کردم،
وَ اشکبار
 بی قرار، زارت می زدم!

انتظار به پایت
 آنقدر کشیدم...
از علف های زرد طنابی چیدم
به دیوارِ بلندت آویختم
 لبی از پرچینت  نچیدم!
 با دلم هی شکستم
غلطیدم، - تا - پوسیدم!
دنیای من دریغ
 از هفتاد و دو ملت دیگر گذشته بود!...

 موسای من!
اینک بیا هفت
 قدم، همقدم با قدم باش!. . .

نه، گویی کاشی، بودی
درونِ رگِ خواب های من!
وَ - من -
خواهشی در خیالِ سرکشِ تو. . .

* * *
پ.ن:
انتظار
قلبِ تپنده ی زندگی ست...

* * * * *
- پژواره -

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^