تا زبان مادر سرخ است
هیچ ناپدریِ لال و در بدری
مهربان تر از او نخواهد شد!
* * * * *
هنوز دلِ پا هایم
برای اشک های پدر
شور میزند
زمزمهِ حزین مادر را
از گوش شب می شنوم!
* * * * *
واژگان غریب
زندگی را
به کام - مادر -
تلخ
کرده اند!
* * * * *
دلم
برای دلم تنگ شده
اما دلم نمی آید!
* * * * *
من با خسته ترین
بال ها
درآغوش انفاس به شماره افتاده
سقوط ...
و با چشمهای بی فروغ
در شبِ سرد کویرِ تن
ستاره ها را
چه غریبانه نفَس می کشم!
* * * * *
سیاه چاله
ستاره هایم را
به یغما
میبرند
و تکیده پیکرم
بر دستِ دریا
مانده ست!...
* * * * *
کاش
کاش من نیز
یک ستارهِ عریان داشتم!
لباس سفید سال های انتظارم را
بر قامت یخ زده اش
تا دیدار می کردم!
کاش
* * * * *
راستی یادت هست
آن عروس دریایی
که سیاه بخت شد؟
من هنوز در سوگش
سیاه پوشم!
* * * * *
از نیستانِ گُر گرفتهِ مرداب
کلاهی خواهم بافت
تا سرِ شادی های دروغین
گذارم!
شادی هایی که هیچگاه
نه مورد اعتماد بودند
اطمینانی نه
و همیشه به صداقت اندوه
غبطه می خورند!
اندوه
فاصلهِ دلها را کم می کند
شادی، زیاد!
وامدار اندوهم من!
اندوه اگر نبود
شادی، بی هوده بود!
اندوه هرگز
دروغ نمی گوید
پوست نمی اندازد!
شادی اما
با هر نسیم سرد
رنگ به رنگ می شود!
* * * * *
کفش هایم بهانهِ رفتن
می گیرند
سفر بخیر!
سفر بخیر ای
مسافرِ جاده های دلتنگی
چشمهای خسته ام را
بر جاده سنجاق می کنم
دوباره تا خستگی را
از نفسِ سمند سفید تو بگیرند!
سفر بخیر...
* * * * *
- پژواره -
^ ^ ^ ^ ^ ^ ^