" با عباس میرزا "
- نصف آقازاده ها و
گریختگان به کانادا -
باکری، همت
لطفعلی خان، باقری
سرباز داشتم اگر...؛
ناشتا را
ریاض، با کودکان یمن
می خوردم سرمست
شام را، با دختران قفقاز!
* * * *
- پژواره -
... کاش هنوز
" مردی " بود!
با من دردی را
تا بر - دوش -
می کشید بی
ادعا، آهی را یا
از حنجره ام...!
* * * *
- پژواره -
" بیچاره مادرم "
آن روز ها همسال
شیرش را یک سینه
به من می داد فقیر
بی مادر یک سینه
به کودک همسایه،
انقلاب، جنگ که شد
او خط
رفت من به خطا !
سرانجام
وی به آرزو رسید
هیچی ندار
من، به همه چیز!
این شب ها
تا شریک دزد شوم و
رفیق قافله تا کانادا...!
" بیچاره مادرم "
* * * *
- پژواره -
بنده باد بودم
اگر
سر سپرده تبر،
که دیگر سرو
نبودم!
بیدی بودم زرد
که نه
دل دارد نه درد!
* * * *
- پژواره -