کوچیدنت آن قدر برایم پاییز غم بار بود و
بر شاخه انار
جای نبودنت بی قرار...
که دیوار بهار بر سرم تمام آوار شد و
خانه هزار پرستوی داغ دار،
بر تنم مزار...
* * * *
- پژواره -
... زمستان میانِ باغچه کوچک
نامِ مرا آواز کن!
* * * *
- پژواره -
پشت پنجره ای سالخورده،،،
دو مرد
یکی دست بر عصا، دست
دیگری به دعا
سراغ تنها از مردی می گیرند
که بی سر
سایه ها از وی شاکی اند!
نه عصای آن راست ایستاده،
نه دعای این صدای
تبر می دهد وُ شعله هایی
که شیهه می کشند وُ سرد
از پای در می آیند
و برهوتی که بِه بار بوسه
می نشیند!
* * * *
برای من، آمدنت مرد!
مصداق مسیحی است بی هاجر!
کهِ خستهِ،
نفس در جسم سردم می دمد
با دلم دوباره شاید گرم شوم،
تازه با هم
تا رستاخیزی سزاوار بر دار کنیم و
" برابر " انار را
تمام میان همه قسمت با غم ها
و سیب را، برای همیشه فراموش!
... بیا که پلکی با پلکی دیگر آشتی
کند اگر؛
دنیایی قهر می کند یل یل "یلدایی"
برای ماندن ناز!
- پژواره -
خون که در رگم گیر می کند دیر، از دلم فوران!
" کی " برای من نوشدارو می ریزد من
برای وی، شراب خزان!
* * * *
- پژواره -