غربت موهوم

اندیشه ی یک شاعر، باید چراغ خانه مردم باشد و نامش، ماهی بر پیشانی تاریخ... - پژواره -

غربت موهوم

اندیشه ی یک شاعر، باید چراغ خانه مردم باشد و نامش، ماهی بر پیشانی تاریخ... - پژواره -

... و پروازی دیگر

کوچیدنت آن قدر برایم پاییز غم بار بود و
بر شاخه انار
جای نبودنت بی قرار...
که دیوار بهار بر سرم تمام آوار شد و
خانه هزار پرستوی داغ دار، 
بر تنم مزار...

* * * *

- پژواره -

دو تصویر در یک آینه

... زمستان میانِ باغچه کوچک

وَ بی آشیان دل من چنبره زده است
باران!
باران بگو پاییز از کنارِ کدام رگِ خوابم
 گذشت
کهِ من، هنوز در رویای بهارم، بودم؟

فصلِ رسیدن را باران
" درون کدام بیدِ " دیوانه فریاد کشم
که برگ هایش باز... جمجمهِ زمین را
شانه میزند وُ تبِ خاک را، طراوتش
پایین می ریزد؟

بهارِ من، باران
یک تراژدیِ گرانبهاست
در کتابخانه های قرن بیستم
که با خرید آن
یک جعبه دستمال کاغذی و
قبضه ای
چتر مشکی هدیه می دهند!
خلیده بر جلد: شکستم آنقدر
 کهِ از شکل افتادم!
تفتیده بر مطلع: در این قرن
من
دلم را گم کرده ام
به هر سینهِ برشته که رسیدی

نامِ مرا آواز کن!

* * * *

- پژواره -

مردی با عصا

پشت پنجره ای سالخورده،،،
دو مرد
یکی دست بر عصا، دست
 دیگری به دعا
سراغ تنها از مردی می گیرند
 که بی سر
سایه ها از وی شاکی اند!
نه عصای آن راست ایستاده،
نه دعای این صدای
 تبر می دهد وُ شعله هایی
که شیهه می کشند وُ سرد
از پای در می آیند
و برهوتی که بِه بار بوسه
 می نشیند!
* * * *
برای من، آمدنت مرد!
مصداق مسیحی است بی هاجر!
کهِ خستهِ،
 نفس در جسم سردم می دمد
با دلم دوباره شاید گرم شوم،
تازه با هم
تا رستاخیزی سزاوار بر دار کنیم و
" برابر " انار را
تمام میان همه قسمت با غم ها
و سیب را، برای همیشه فراموش!

... بیا که پلکی با پلکی دیگر آشتی
 کند اگر؛
دنیایی قهر می کند یل یل "یلدایی"
برای ماندن ناز!

- پژواره -

بمان!

خون که در رگم گیر می کند دیر، از دلم فوران!

" کی " برای من نوشدارو می ریزد من

برای وی، شراب خزان!

*  *  *  *

- پژواره -