غربت موهوم

اندیشه ی یک شاعر، باید چراغ خانه مردم باشد و نامش، ماهی بر پیشانی تاریخ... - پژواره -

غربت موهوم

اندیشه ی یک شاعر، باید چراغ خانه مردم باشد و نامش، ماهی بر پیشانی تاریخ... - پژواره -

الهی که برنگردی!

تو نه مرد ماندن بودی

از دل، نه خونی خوردی!

به کام این خاک تلخم،

نکن!

*  *  *  *

- پژواره -

تا زیر خاکستر


شکسته

میان من وُ این " پنجره "
رازی پنهان است
که تنها دیوار می داند
با چناری کهِ دیگر، نیست !
.
.
.
^ ^ ^ ^
نفرین به باد !
که هم چتر را برد
هم باران !
بی صدا، هم مرا...
^ ^ ^ ^
بی تو این آبادی
 شادی ندارد
بی من، آزادی !!!

* * * *
- پژواره -

تا وقت هست

... تو که نه دل
 به راه می دهی
 نه گل به آب !
بگو لابد به باد
 بیا موهایم
 گرسنه خاکسترند
 چشم هایم
خمار خواب !!!
* * * *

- پژواره -

برای نام !

ادبیات مان نیز شده - شاید -
شبیه آیین مان !
با نیما فردا فقرات رودکی را
فرقه ها
می ترسم - شکستهِ ازِ چلیپا -
بیاویزند...!
= = = =
پ.ن:
از قبیله ی دل من،
فرهیخته ای فقیرم
که
همواره غرورم را
حفظ کرده نه شانه
کز، خود را هرگز
بالا نگرفتهِ
به اسکندر با حاتم
خالص
- فخر- فروخته ام...
= = = =
گریز:
هیچگاه
ادعای ابداع سبک، مُد، قالب، و نوآوری نکرده؛
و نخواهم نموّد؛ دلتنگ بلکه - من - سه جهان
تنهایی ام که در عالم مادی هرگز شاعر نبوده ام !
* * * *
پژواره  -

شیپوری ها

تا انتهای راه دیگر از ماه
نخواهم سرود !
وی را به خورشید بخشیدم
خود را به رود !
^ ^ ^ ^
سرم سبز است اگر،
برای مردم
- تا - کمر مرده ام !
^ ^ ^ ^
ورنه برای " هدفم "
ایستاده
از سر نسوزم اگر،
خر زالو ها مگس
پروانه می شوند !
خفاش، الهه شعرم !
^ ^ ^ ^
گونه هایم پاییز !
تالاریست از گفتمان اشکها

که خواهش لب هایم را

ناشنیده می گیرند

کاهش تبم را نادیده !

* * * *
- پژواره -

افتاده ام

آکنده دلم هنوز
به آمدنت گرم است
سرد حتی
برای بردن خاکسترم!
* * * *
افتاده ام!
نه از سر زبان ها
مثل اسبی از نفس
گرسنه چمدانی از دست
سوسوی ستاره ای نارس!
بی برگ
 رسیده سیبی از درخت!
* * * *
مرده - من - مردم!
دیوانه ای هستم
که از صخره افتاده ام!
* * * *
خاسته
لطفا بایستید!
اینجا
یک " قلب "
سکوت
کرده است!
* * * *
- پژواره -

آخرین برگ

لب هایت پاییز
ناودانی ست جادویی
بر استخوان گونه ام
آن بیرنگ - گاه -
که می شکند در خون
 گوش دلم!
وَ آغاز آزادی را
با ناز آواز می کند!. . .

از باد های - ولگرد - دلم پاییز
چنان گر گرفته که تا غروب
رقصم اگر، محال است دیگر
 خاموش شوم!

تنها پاییز
به جای همّهِ تن ها
دلم
من، لرزیده است!...

بر اشکن کوچه
یاد سحر نبود اگر
ریخته بودم!
در سوگ آخرین
برگم
پاییز بگو چشم
در راه هنوز
نفس می کشم!
پلک تر کنم اگر
درکشیده
تنم، یخ می زند!

* * * * *
- پژوآره -
^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

راه

- من - رفتنی بی
رد
- تو- آدینه آمدن. . .
.
.
.
کویی الهه آفتاب؟
کهِ نه
از یادم می روی. . .
نه آغوشم تبت را
فراموش می کند!

* * * * *
- پژواره -

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^



آخرین غروب

آفتاب اگر عاشق شقایق نبود
آخرین غروب را
با دختران ایل جشن می گرفت. . .

* * * * *

من از لحظه ها

دلگیرم!

* * * * *

- پژواره -

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^


ارغوانی، چند لحظه. . .

دلم را مهم نیست
 - تنها - تو شکنی
با افتادن هر برگ من
 درخت درخت می شکنم!

= = = =
تشنه ام!
کلید دلم را
کاش با خود نمی برد
آخر شام همیشه من
خون می خورم!

= = = =
تا قصاص من
تو از پای نمی افتی؟...
بی نفس تو
من اما زرد می شوم!

= = = =
غمگینم!
نه برای خویش
برای مردمی
که غم می فروشند
با نیرنگ، تا شادی خرند!

= = = =
تشنه
این دشت را تشت تشت
 پاشیدم...
با شب از- نیمه - گذشتم...
فردا
اگر به بارِ شقایق نشست
شبیه شوربختی ام
بر پیشانیِ شهر نوشته ای
آویزید که شیون شکستنم
از عشق را
- هیچ - شهزاده ای نشنید!

= = = =
خود را
هر قدر می تکانم
هرگز
سبک نمی شوم!

= = = =
شاعر قرار بود اگر
از " مرز" نگذرد
خدا بالش نمی داد!

* * * * *
- پژواره -

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

سه کوبه . . .

اعصاب من،
- مستطیلی ست -
به رنگ چشم های تو !

* * * * *
بی تو من
به " گل "
خواهم نشست!

* * * * *
از این هپروت بیا...
بِه
ملکوت سفر کنیم!...

* * * * *

- پژواره -

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

تصویر " نمادین "

بوم رنگ

گاهی یک - دوستت دارم -
یعنی
بر پنجره ای شکسته عمری
نگریستن...
دست بر زانو، نسل نسل
به خود ناسزا گفتن!...

* * * * *
لحظه ها
خاطره خواهند شد
آنگاه که دیگر- باز - نمی گردند!

= = = =
پ.ن:
شعر
خواستن نیست!
نه دست - خود -
وقتی درد داری
این واژه است
که با تو، کار دارد!

* * * * *
- پژواره -

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

آهیخته ام

بویِ نفسی خستهِ می آید...
شیهه ایی واژگون
بارقهِّ زینی شکستهِ
رکابی بریدهِ، سوخته
یالی، عنانی علیل
 بر عناد جاده های گرم...
نه ی آمدنی ولرم،
مردی شهید
 در التهابِ نیامی نجیب!

= = = =
پ.ن:
بوی
توطئه ی طوطیان عربده کش می آید...
نا لوطیانِ چماقدار بر پالان های طلایی!

* * * * *
- پژواره -

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

می گذرد . . .

دلی را اگر نشکنم
بر تخته پاره ای حتی
از توفانی ترین اقیانوس
خواهم گذشت...

* * * * *
- پژواره -
^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

ریخته ام . . .

مرا
دیگر هیچ باغ
رغبت بِه رویش نیست
اعتمادی نَه
 بِه افقِ بهاری دارم!

.
.
.

برای زمستان زمان

جان

میانِ باغچه ی بی ریحانِ من

جای مانده است!
.
.
.

خسته ام
کی از سرودن...
- از - سگی دویدن!

ریخته ام!
نی در پیک و پیاله!
درونِ تنهایی...
گسترکِ قفس!
وَ
 ازدحامِ دانایان در حبسِ انزوا...!

* * * * *
- پژواره -

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

غریب. . .

غریب
سالها سیاهپوش
همراه مردانی
درد کشیده در دلم
تکیه بر عصا منتظر. . .
به غروب نگـاه می کنم. . .

* * * * *
- پژواره -

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^