اندیشه ی یک شاعر، باید چراغ خانه مردم باشد و نامش، ماهی بر پیشانی تاریخ... - پژواره -
اندیشه ی یک شاعر، باید چراغ خانه مردم باشد و نامش، ماهی بر پیشانی تاریخ... - پژواره -
لب هایت پاییز
ناودانی ست جادویی
بر استخوان گونه ام
آن بیرنگ - گاه -
که می شکند در خون
گوش دلم!
وَ آغاز آزادی را
با ناز آواز می کند!. . .
از باد های - ولگرد - دلم پاییز
چنان گر گرفته که تا غروب
رقصم اگر، محال است دیگر
خاموش شوم!
تنها پاییز
به جای همّهِ تن ها
دلم
من، لرزیده است!...
بر اشکن کوچه
یاد سحر نبود اگر
ریخته بودم!
در سوگ آخرین
برگم
پاییز بگو چشم
در راه هنوز
نفس می کشم!
پلک تر کنم اگر
درکشیده
تنم، یخ می زند!
* * * * *
- پژوآره -
^ ^ ^ ^ ^ ^ ^
تاغروب
رقصم اگر
محال است دیگر
خاموش شوم!...
درودهاالهه ی واژه ها. زیباسرودیدغیرمحالی را....
دیـــــــــــــــــــــرزی وشاد