میان این مسی قفس من،
ماندم هم نفس
ناز تو کشم درد خودم را
یا...؟
لای این تلاقی ی بی مسیح
از دست می ترسم
دهم هم درد خویش
هم نوش تو را
بی - ناز- تو، می شکنی
- بی - خروش، مـن، می میرم. . .
= = = =
نهال
لا به لای - آیین - ها آنقدر
دنبال آیینه ی خوشبختی
له له زدم
کهِ هِ عمرم شکست!
= = = =
دستم
به خرخره ی برجهای سیاه
نمی رسد اگر
بر کاکلِ طلایی ی آفتاب
با دلم هر غروب
تا ابروانِ خـدا پر می کشم!
= = = =
بی ادعا روح تان را
پنج دهه کمی بیشتر
درد کشیدم!
با مرام!
جسم مرا یک شب دمی
مردانه، درد می کشید؟...
برای تان شام
برّه بریان بار گـذاشتـه ام!
= = = =
با مرگ من
غم ها اگر به آخر می رسد...
شادی ها زاده...
سلاح از من
با شهامت مردی هست
شناسه ام را باطل کند.؟.
پیش تر نزد خدا
رضایت نامه امضا کرده ام!
از بی دردان
انتقام مرا امّا فراموش نکنید!
= = = =
در فرضیه ی انیشتن
عمر - من -
با تپش قلب کبوتر
برابر بود!
= = = =
پ.ن:
راهِ سکوت من - جز - ندارد،
با غصه هایم دیگر اما
می خواهم، رستگار شوم!
* * * * *
- پژواره -
^ ^ ^ ^ ^ ^ ^