غربت موهوم

غربت موهوم

اندیشه ی یک شاعر، باید چراغ خانه مردم باشد و نامش، ماهی بر پیشانی تاریخ... - پژواره -
غربت موهوم

غربت موهوم

اندیشه ی یک شاعر، باید چراغ خانه مردم باشد و نامش، ماهی بر پیشانی تاریخ... - پژواره -

سه کوبه . . .

اعصاب من،
- مستطیلی ست -
به رنگ چشم های تو !

* * * * *
بی تو من
به " گل "
خواهم نشست!

* * * * *
از این هپروت بیا...
بِه
ملکوت سفر کنیم!...

* * * * *

- پژواره -

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

تصویر " نمادین "

آمیخته ام!

میان این مسی قفس من،
ماندم هم نفس
ناز تو کشم درد خودم را
 یا...؟
لای این تلاقی ی بی مسیح
از دست می ترسم
 دهم هم درد خویش
 هم نوش تو را
بی - ناز- تو، می شکنی
- بی - خروش، مـن، می میرم. . .

= = = =
نهال
لا به لای - آیین - ها آنقدر
دنبال آیینه ی خوشبختی
له له زدم
 کهِ هِ عمرم شکست!

= = = =
دستم
به خرخره ی برجهای سیاه
نمی رسد اگر
بر کاکلِ طلایی ی آفتاب
 با دلم هر غروب
تا ابروانِ خـدا پر می کشم!

= = = =
بی ادعا روح تان را
 پنج دهه کمی بیشتر
 درد کشیدم!
با مرام!
جسم مرا یک شب دمی
مردانه، درد می کشید؟...
برای تان شام
برّه بریان بار گـذاشتـه ام!

= = = =
با مرگ من
غم ها اگر به آخر می رسد...
شادی ها زاده...
سلاح از من
با شهامت مردی هست
 شناسه ام را باطل کند.؟.
پیش تر نزد خدا
رضایت نامه امضا کرده ام!
از بی دردان
انتقام مرا امّا فراموش نکنید!

= = = =
در فرضیه ی انیشتن
عمر - من -
با تپش قلب کبوتر
برابر بود!

= = = =
پ.ن:
راهِ سکوت من - جز - ندارد،
با غصه هایم دیگر اما
 می خواهم، رستگار شوم!

* * * * *
- پژواره -

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

بوم رنگ

گاهی یک - دوستت دارم -
یعنی
بر پنجره ای شکسته عمری
نگریستن...
دست بر زانو، نسل نسل
به خود ناسزا گفتن!...

* * * * *
لحظه ها
خاطره خواهند شد
آنگاه که دیگر- باز - نمی گردند!

= = = =
پ.ن:
شعر
خواستن نیست!
نه دست - خود -
وقتی درد داری
این واژه است
که با تو، کار دارد!

* * * * *
- پژواره -

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

آهیخته ام

بویِ نفسی خستهِ می آید...
شیهه ایی واژگون
بارقهِّ زینی شکستهِ
رکابی بریدهِ، سوخته
یالی، عنانی علیل
 بر عناد جاده های گرم...
نه ی آمدنی ولرم،
مردی شهید
 در التهابِ نیامی نجیب!

= = = =
پ.ن:
بوی
توطئه ی طوطیان عربده کش می آید...
نا لوطیانِ چماقدار بر پالان های طلایی!

* * * * *
- پژواره -

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

جرم، چند فقره!

من، غم تو را می خورم
- تو - درد - مرا - بکش
فعل شادی ها
- هنجار - شکنی است!

= = = =
پنجره با آه سرد
خیس نمی شود!

= = = =
شاید
تقدیر حق داشت
کهِ با من نساخت
خود - را - زیرا
امروز
با سوختن ساخته ام!

= = = =
لب دلم انگار
سکوت می خواهد!
پیکرم چقـدر
سنگین شده است!

= = = =
پ.ن:
مرا چرا مجازات نمی کنند؟...
در غربت موهوم من
بزرگترین - محتکرِ - دردم!...

* * * * *
- پژواره -

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

ترس !

سلاح
در دست ندارد
درختی ست
تنهاتر از خودش!
وَ نگاهش
گلوله ای ست
کِه از سینه من
سیر نمی شود!...

* * * * *

پ.ن:
حوا اگر به جای سیب
- گندم هم گفته اند -
هوای کباب می کرد!
تمام مردم
" امشب" گیاهخوار...
وَ بوی کباب
 از بوی مردار زننده تر...
تا آنجا کِه کفتار هم
اشتهایِ استشمام نداشت...!

* * * * *
- پژواره -

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

آهسته بخوان. . .

به تنهایی رفتن
رشک نمی ورزم
نه دلخوشم به اشکی
که رد نیامدنم را تر کند!

مرا چه سود
که خیلِ اسبان برهنه
با دُم های مرصع عرصه
بر غصه ی روزم تنگ
شبم را با مشام شیهه کشند!

به بازگشت اما ایمان دارم
نه به تنهایی
هم تاز با سیصد و سیزده
سوار خوش چهره وُ کرّار
 که منِ بی مقدار را
با اقتدار خواهند سُرود...

سرم!
سرم پسرم
در هزارتوی
این دِیِم زارِ تهی
از ناز که غازی
 نمی ارزد
گم، وَ گازری
چرک از چروکیده
گریبانم نمی چکاند!

افسرم!
حشمتِ این دنیا را
با چشم نگر
با دل اما باور نکن!

اخترم!
کثرتِ این حسرت سرا - را -
به حساب سیاهی ی لشکری
سپار که نه به گرسنگی یشان
دل بندم!
نه به سیری یشان پای در رکاب!
که بادِ لیلی از هر ناکجا وزد
مجنون اش می شوند!...

* * * * *
پژواره

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

اندهان

در هزاره ی بیم
بابتِ خوردنِ حقّ یتیم
- جایزه - می دهند!

= = = =
بیگاری آنقدر کشیده
می خواهم، به کوه زنم!
کوه که بوی - هیچ -
- یابو - به یال نرسیدهِ،
 به ناحقّ
افتاده قاطری نه از قله!

= = = =
سیلی دیگر
جوابگویِ گونه هایّ من نیست!
- سینه - با گلوله گرم می کنم
لب هایّم - را - با فریاد گلی!

= = = =
من حروف اضافه را
- همه - با سبکی کهنه
بهِ نامِ ناسزا شنیده ام!

= = = =
زبانم را من، نمی بخشم
سر سپرده ی دلم اگر نباشد!

= = = =
پ.ن:
شعرم من، اگر باری را تواند
- از - گرده ی زخمی بشر
 بر دارد...
مرا چه بیم
 که از سوی « خم » *
 شاعری ناامید گرا
 لقب گیرم و با نا روا ها
حتی
 رسوای عالم و آدم!...

* * * * *
- پژواره -
^ ^ ^ ^ ^ ^ ^
*خم = خوارج مدرن

برادر جان!

تا
تو می سوزی
خاکستر نمی شوم!
من در شعله ی تو
به پروانگی رسیده ام...
و با تمامِ خود
به کمی از تو نرسیده ام!
تو وُ من این باغ را
 بارها از میان خمیده ایم!
چه تبرها
به خطا خوردیم
خستیم...
اما نشکستیم!
همه بار
به باد خندیدیم...
با طمأنینه باز
بر ریشه نشستیم!
عنکبوت را
بگذار تا تار
در تاریکی تَند!
درست
شب دراز است!
- امّا - می گذرد...
صبرکن!
مرا به نام
چه  نیاز است 
وقتی از
 لب پرچین ها
کام می گیرم!
تو را به خاک؟
آنگاه کِه
با اندوهِ هر ستاره
می ریزی و
به خدا می رسی!...

=    =    =    =
پ.ن:
نهال سبز
چه فرق می کند
خون
از دل من نوشد
با اشک های تو
یا تناور؟...
چه بی پلاک
با پلاک چه
آری "برادر جان!"
او
همیشه  سبز است!
سبز است...
سبز است...
سبز....

* * * * *

- پژواره -

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

دغدغه هایم!

در غربت موهوم
زیرِ بام ناکامی ها خود را
می خواهم لوس...
با لبهایم قمپز در کنم!
ادای کودکی
 مرفه را در آورم
کهِ تعداد عروسکهایش
بیشتر از ردّ سیلی ها
بر گونه های ترد من است!

روی کارتن
لباسهایم را میخواهم
از تن، جین جین در...
در شومینه بسوزانم
تا طفلی را نبینم
 کهِ شبیه - من - است!

زیرِ مجلل لوسترها
 سپس
تا فردا های بی ستاره
برهنهِ و حجیم،
از خوشی جیغ زنم!...

چهِ رویایی رنگارنگ
 وَ، وه چه قشنگی بود!

* ^ * ^ * ^ * ^ *
به نرخِ شب
نانی هرگز نخورده
آبی نیز اگر دارم
از چشمهایم وام گرفته
هر صبح زرد با آن
 تا بالشِ زمخت ُوَ اناری شویم!...

=    =    =    =
پ.ن:
مرا کاش
حالی بود - تا - می مردم!

____________
نثری
نگران از پیش
با کمی باز نگریستن...

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

- پژواره -

نسیم

هر غروب

که می روم

طلوع

می خواهم

نکنم!

با نگاه آبیِ ماه

وَ نسیمِ معصومِ دریا

چه کنم؟...

* * * * *

- پژواره -

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

دل گیرم!

دلگیرم!
نه از گرگ گرسنه
که به گله ام زده!
از سگرمه های سگم
دلگیرم
که در گودی ی نگاهم
زندگی را
- سیر- می نگریست!

* * * * *
- پژواره -

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^