من، غم تو را می خورم
- تو - درد - مرا - بکش
فعل شادی ها
- هنجار - شکنی است!
= = = =
پنجره با آه سرد
خیس نمی شود!
= = = =
شاید
تقدیر حق داشت
کهِ با من نساخت
خود - را - زیرا
امروز
با سوختن ساخته ام!
= = = =
لب دلم انگار
سکوت می خواهد!
پیکرم چقـدر
سنگین شده است!
= = = =
پ.ن:
مرا چرا مجازات نمی کنند؟...
در غربت موهوم من
بزرگترین - محتکرِ - دردم!...
* * * * *
- پژواره -
^ ^ ^ ^ ^ ^ ^
درود استاد زیباست
سلام استاد گرانقدر توانا.ببخشید که متوجه ی هنرنمایی ویلای شاعرانه تان نشده بودم ...واینجانیاز به تمرکز بیشتری دارم تا دردریای مواج افکار بلندتان غرق نشوم تا من نیز درد گردن سراغم نیاد...همه ی سروده هاتان زیبا وقابل تامل واین یکی برجان دلم نشست ...بزرگترین محتکردردم...
سایه ی ارزشمندتان مستدام وهمواره سالم باشیدوشادمان.
خیلی زیباست
با اجازه لینکتون می کنم...
سلام و سلامی چو بوی خوش آشنایی ...
استاد بزرگوارم، امیدوارم که همواره سلامت باشید و در آرامش
و اما، بعد از سه سال آشنایی با «غربت موهوم» هنوز هم نمیدانم چرا هر بار که اینجا میآیم ، حتی اگر بر اثر فراموشی محض برای دقایقی آمده باشم ، باز هم ماندگار میشوم، گاهی برای چند ساعت و گاهی هم برای یکی دو شبانه روز!
شاید چون خودم را پیدا میکنم ! خویشتنی که در وبلاگ خودم هرگز به این اندازه احساس آشنایی نکرده ام ، گاهی خیال میکنم در خانه ی خود خودم هستم و لذا از این اتاق به آن اتاق از این تابلوی ذیقیمت به آن تصویر قدیمی از خودم ، خدا نکند در زیر زمین گنجی بیابم ، چون کنارش خوابم میبرد! در حالیکه هر بار پیدا میکنم و مست میشوم ،
نمیدانی اینجا چقدر شراب سر طاقچه ها از دهه ها پیش مانده ! که آدم را یاد حضرت حافظ و شراب چهل ساله میاندازد! و حیف است از دردهایی که اینجا هست نگویم ، درد همه ی مردم شهر که همه به ردیف شده اند ، بعضی ها آنقدر شیرین اند که دوست دارد همیشه مبتلایش باشی ، خدایی همه شان خوبند و حاکی از رنجی آشنا که حالا دیگر فراموش کرده ام ولی باز چه نستالژی زیبایی دارند!
آه خدایا ، چقدر اینجا من آرام میشوم ، درد ها به جانم هجوم میآورند اما آرامش دارم ، حتی اگر از آنها بگویند که خواهم مرد، خیالی نیست ، اصلن از بچگی هم همین جوری مردن را آرزو داشته ام ! دیوانه نیستم میان این فهم ها آدم احساس کمبودی نمیکند ، گرچه تحملشان هم خرد و خمیرت میکند ، پس همان مردن راحتت میکند ! وقتی کاری از دستت برای این مردم ادبار کشیده برنمیآید.
چه میگویم ؟ استاد انگار هذیان میگویم چون دیشب را میان این گنج های شما صبح کرده ام ، هزار آفرین و دست مریزاد استاد، خوشحالم برای این همه تابلوی قیمنی ، اجازه ندهید اینجا خاک بخورند، تو را خدا زودتر چاپ کنید ، اینها حق این مردم بیچاره هستند، دردشان را کمی التیام که میبخشد؟ پارسال قرار بود ،بازبینی فرمایید ، نکند دست دست میکنید؟ به خدا هر کمکی از دست حقیر برآید، دمی تاخیر نخواهم کرد، کافیست امر بفرمایید .
عذرم را بپذیرید ، دلم پر بود و شما شایسته ی درد و دل
یاحق
... سلام سپاسگزارم استاد آذرم عزیز شما خیلی لطف دارید و من سزوار نیستم
حالا تا ببینم چه میشه کرد