1- من،
شاعری زردم!
فریادی نحیف
در سکوتِ شبهای بی چراغِ،
آنجا که خلق فارغ از درد
بر شانه ی « چپ » می خزد؛...
...و خوابِ " وفا " می بیند!
...و من،
بر حالِ سگی
سوسو می زنم که قامتش
به سطل های سیاه زباله نمی رسد!
گُر می گیرم و گاهی آهی
...و دیگر هیچ...
2 - من، ماسه ای ماسیده
بر جویبارِ دردم
که آب های هرز
فراوان از سر، گذشته ام!...
آفتاب
صخره صخره
به دریا می دهد مرا...
و آب ها هنوز
به مرداب نرسیده اند!
3 - پاک
کنید خاک را با شبنمِ تنم!
این خاک
پاک هلاک، شده است!
* * * * *
- پژواره -
^ ^ ^ ^ ^ ^ ^