گلِ آفتاب را من
به عشق تو کاشته ام...
دلت وقتی از مرگِ خورشید
تنگ می شود
شقایق را تو به یاد من
دلم وقتی
از زندگی رنگ می بازد!
بر تنِ سردم بادام؛
دشمنان
تا بر شعله ی یادم بریان...
وَ درونِ چشم هاشان کشند!...
_____
برای: دو شاعر نوجوان
«محمد بهاروند» و «امیرحسین زمان»
درود و سپاس . . .
درود استادم
از صمیم قلب دوست دارم استاد....
استاد من
بگو که در همین نزدیکی
لای آلودگی ماه و زمین
تو بمن میخندی
و من از کودکی قعرزمان
بازهم
ازته دل
همه جا در پی استادی ِ تو میگردم...
الهام سوری
دوستتون دارم و همیشه منتظر حضورتون هستم..
"شعر نو "
استاد من همه جا باید شرمنده ی شما بشم؟؟؟؟؟واقعا نمی دانم بزرگواری را چگونه باید پاسخ گفت.
راستی استاد گذشت آن زمان که نوجوان بودم کمی جوان شده ام و البته ذهنم 40 سال دارد.