غربت موهوم

اندیشه ی یک شاعر، باید چراغ خانه مردم باشد و نامش، ماهی بر پیشانی تاریخ... - پژواره -

غربت موهوم

اندیشه ی یک شاعر، باید چراغ خانه مردم باشد و نامش، ماهی بر پیشانی تاریخ... - پژواره -

تا آنجا. . .

با شاخه های ترم
بی تبر
قایقی خواهم
ساخت
بِه رنگِ
شفق

روی عرشه
 من
تار می شوم
 تو زخمه.  . .
اخمِ موجها را
 تو با ناز باز می کنی؛
 من با جان!
تا به آنجا رسیم
 که برای بقا گرگی
- هیچ -
میشی را
 نیش نمی زند!

* * * * *

- پژواره -

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

می گذرد . . .

دلی را اگر نشکنم
بر تخته پاره ای حتی
از توفانی ترین اقیانوس
خواهم گذشت...

* * * * *
- پژواره -
^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

ریخته ام . . .

مرا
دیگر هیچ باغ
رغبت بِه رویش نیست
اعتمادی نَه
 بِه افقِ بهاری دارم!

.
.
.

برای زمستان زمان

جان

میانِ باغچه ی بی ریحانِ من

جای مانده است!
.
.
.

خسته ام
کی از سرودن...
- از - سگی دویدن!

ریخته ام!
نی در پیک و پیاله!
درونِ تنهایی...
گسترکِ قفس!
وَ
 ازدحامِ دانایان در حبسِ انزوا...!

* * * * *
- پژواره -

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

پژمرده ام!

این شب ها وحشتناک
آشفته ام!
ناخواسته با خون دلم
سقفِ شکستهِ اتاقم را
همنشین با تنهایی
در سکوتی سیاه
رنگ آمیزی می کنم!...

=    =    =    =
پ.ن.:
گاه باید چرنده بود؛
تا چرندیات بشر را
به نام " آتش بس!"
-" نشخوار"- نمود!. . .

* * * * *
- پژواره -

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

برای بیشترین قربانیان در جنگ ها

کودکان در هزاره بیم که به دکانی درآمد زا می مانند

برای سیاستمداران ضد مردمی و بی تدبیر!