غربت موهوم

اندیشه ی یک شاعر، باید چراغ خانه مردم باشد و نامش، ماهی بر پیشانی تاریخ... - پژواره -

غربت موهوم

اندیشه ی یک شاعر، باید چراغ خانه مردم باشد و نامش، ماهی بر پیشانی تاریخ... - پژواره -

رسانه ها...!

بر هزاره بیم، می خواهی اگر

نام آور شوی،
نخست خود را باید فروخت !
بی خبر یا خون باید ریخت !
چو - من -
 سالها نه از دل خون خورد...
 گمنام
تا در حاشیه شهری مرد !
* * * *
من، از رسانه ها دلگیرم !
کهِ فریادم را بایکوت !
رسالت شان آلوده
مقصدشان ترکستان است !
^ ^ ^ ^
پ.ن:
بیگناه، برای تمام مردمی
که در جهان سوم برگ برگ
طعمه باد سیاه می شوند !
و با سکوت، رسانه ها
به آنها خیانت می کنند...
_____
شرمسار
از روی پاییزم !
* * * *
- پژواره -

دغدغه هایم!

در غربت موهوم
زیرِ بام ناکامی ها خود را
می خواهم لوس...
با لبهایم قمپز در کنم!
ادای کودکی
 مرفه را در آورم
کهِ تعداد عروسکهایش
بیشتر از ردّ سیلی ها
بر گونه های ترد من است!

روی کارتن
لباسهایم را میخواهم
از تن، جین جین در...
در شومینه بسوزانم
تا طفلی را نبینم
 کهِ شبیه - من - است!

زیرِ مجلل لوسترها
 سپس
تا فردا های بی ستاره
برهنهِ و حجیم،
از خوشی جیغ زنم!...

چهِ رویایی رنگارنگ
 وَ، وه چه قشنگی بود!

* ^ * ^ * ^ * ^ *
به نرخِ شب
نانی هرگز نخورده
آبی نیز اگر دارم
از چشمهایم وام گرفته
هر صبح زرد با آن
 تا بالشِ زمخت ُوَ اناری شویم!...

=    =    =    =
پ.ن:
مرا کاش
حالی بود - تا - می مردم!

____________
نثری
نگران از پیش
با کمی باز نگریستن...

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

- پژواره -

پژمرده ام!

این شب ها وحشتناک
آشفته ام!
ناخواسته با خون دلم
سقفِ شکستهِ اتاقم را
همنشین با تنهایی
در سکوتی سیاه
رنگ آمیزی می کنم!...

=    =    =    =
پ.ن.:
گاه باید چرنده بود؛
تا چرندیات بشر را
به نام " آتش بس!"
-" نشخوار"- نمود!. . .

* * * * *
- پژواره -

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

برای بیشترین قربانیان در جنگ ها

کودکان در هزاره بیم که به دکانی درآمد زا می مانند

برای سیاستمداران ضد مردمی و بی تدبیر!

کدام امید!

زیبایی ام
چرک کردهِ!
درد، دریچه ی دلم را
دریدهِ. . .
درمان، امانم نمی دهد!
زبانم از بیان بریدهِ
امید، به جانم نمی دمد!

خاک
با دست های خسته از
خاکسترم، کنار نمی آید!

.
.
.

من،
دردناکترین " نماد " تاریخم!

* * * * *
- پژواره -

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

شکسته ام!...

قلبم!
هم قبیله
ازاین قرن بیم
اوقاتِ وخیم کِه
لقای زمین را
وقاحتِ قیصرانِ قاسط
 فرقه های نقابدارِ قهقرایی
باخونِ قبیله ام قاب گرفته...
قامتِ نقره ایِ کودکِ قصیلم را
تنها
 به جرمِ رقصیدن با نوای قصیده ام
با غدارهِ قهر قلم
 وَ قابوسم را مسخ کرده اند
شکسته ام
شکسته ام
شکسته ام!...

_____
پ.ن:
کاردم زنند
« دمَم » نمی آید
کجایی نَنه؟
 شبم را تا بِنََمی!
می دانی ننه
  مَنهَ کنیزِ دربارِ شادی ام
سوگلیِ دِیارِ غم!..

* * * * *

- پژواره -

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^