اندیشه ی یک شاعر، باید چراغ خانه مردم باشد و نامش، ماهی بر پیشانی تاریخ... - پژواره -
درباره من
هشدار! التزام به رعایت حقوق معنوی آثار:کلیه متونِ ادبی و اشعار نوشته شده در این وبلاگ،ثبت در شناسنامه ادبی و زیر نظر انجمنهای ادبی میباشد.لذا هرگونه سرقت و کپی برداری از اثار، بدون ذکر نام نویسنده،ممنوع،قابل شناسایی و پی گرد خواهد بود.استفاده ادبی از آثار با ذکر نام سراینده، بلامانع
است...
شعر، تاریخِ تحریف نشدهِ ملت هاست،
وَ قالب شعر من قلب مردم است.
- من -
شاعرِ هزارهِ بیم، و آرزوهای پیرم
که " درد " اگر نداشته باشم
جنازه ام سرد میشود،
روحم خبیث.
دلم را وَ اگر هزار بار بلرزانند،
جگر از چشم می چکم،
قلم اما از دست نخواهم افتاد.
محمد ترکمان(پژواره)
دامنه زاگرس قلعه قباد، زادگاه رویایی من...
ادامه...
بی نشان سوار بر زرین ارابه خورشید میروم
بی صدا از کوچه یادها میگذرم
با خود چه میبرم
همه درد انسانم
بی نشان و بی صدا
تا مبادا اشک بدرقه راهم شود
درد من بی کسی نبود
درد من از فریاد در گلو مانده نبود
چراکه مرا با درد سرشته اند
مرا تا سرچشمه های سکوت غسل داده اند
من از آه در سینه پنهانت بدرد نشسته ام
من از فریاد سوخته در حسرت تو سوخته ام
بر خاکم گلی سبز سخنم نیست
تنها خورشیدگان راز بودنم خوانند
حتی اگر هزار سال بطول انجامد.
بی نشان سوار بر زرین ارابه خورشید میروم
بی صدا از کوچه یادها میگذرم
با خود چه میبرم
همه درد انسانم
بی نشان و بی صدا
تا مبادا اشک بدرقه راهم شود
درد من زبی کسی نبود
درد من از فریاد در گلو مانده نبود
چراکه مرا با درد سرشته اند
مرا تا سرچشمه های سکوت غسل داده اند
من از آه در سینه پنهانت بدرد نشسته ام
من از فریاد سوخته در حسرت تو سوخته ام
بر خاکم گلی سبز سخنم نیست
تنها خورشیدگان راز بودنم خوانند
حتی اگر هزار سال بطول انجامد.
سلام استاد
سعادتی بود که بطور اتفاقی وارد دشت شقایق باغ کلبه زیبای شما شدم .واز خواندن سروده های بسیار زیبایتان لذت بردم و در کلاس درستان آموختم.. همیشه تندرست و شاد باشید.. یا علی مولا.. منتظر قدوم سبز تان هستم
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
بی نشان سوار بر زرین ارابه خورشید میروم
بی صدا از کوچه یادها میگذرم
با خود چه میبرم
همه درد انسانم
بی نشان و بی صدا
تا مبادا اشک بدرقه راهم شود
درد من بی کسی نبود
درد من از فریاد در گلو مانده نبود
چراکه مرا با درد سرشته اند
مرا تا سرچشمه های سکوت غسل داده اند
من از آه در سینه پنهانت بدرد نشسته ام
من از فریاد سوخته در حسرت تو سوخته ام
بر خاکم گلی سبز سخنم نیست
تنها خورشیدگان راز بودنم خوانند
حتی اگر هزار سال بطول انجامد.
بی نشان سوار بر زرین ارابه خورشید میروم
بی صدا از کوچه یادها میگذرم
با خود چه میبرم
همه درد انسانم
بی نشان و بی صدا
تا مبادا اشک بدرقه راهم شود
درد من زبی کسی نبود
درد من از فریاد در گلو مانده نبود
چراکه مرا با درد سرشته اند
مرا تا سرچشمه های سکوت غسل داده اند
من از آه در سینه پنهانت بدرد نشسته ام
من از فریاد سوخته در حسرت تو سوخته ام
بر خاکم گلی سبز سخنم نیست
تنها خورشیدگان راز بودنم خوانند
حتی اگر هزار سال بطول انجامد.
سلام بزرگوار
جواب و نطرهایتان را در مورد افکار و خط خطی هایم در ذیل نوشته های این بلاگ در انتظارم
آماده مباحثه و همدردی هستم استاد
با احترم
نمیدانم چه بگویم...شما خیلـــــی شاعرید
سلام استاد
سعادتی بود که بطور اتفاقی وارد دشت شقایق باغ کلبه زیبای شما شدم .واز خواندن سروده های بسیار زیبایتان لذت بردم و در کلاس درستان آموختم.. همیشه تندرست و شاد باشید.. یا علی مولا.. منتظر قدوم سبز تان هستم