در غربت موهوم
زیرِ بام ناکامی ها خود را
می خواهم لوس...
با لبهایم قمپز در کنم!
ادای کودکی
مرفه را در آورم
کهِ تعداد عروسکهایش
بیشتر از ردّ سیلی ها
بر گونه های ترد من است!
روی کارتن
لباسهایم را میخواهم
از تن، جین جین در...
در شومینه بسوزانم
تا طفلی را نبینم
کهِ شبیه - من - است!
زیرِ مجلل لوسترها
سپس
تا فردا های بی ستاره
برهنهِ و حجیم،
از خوشی جیغ زنم!...
چهِ رویایی رنگارنگ
وَ، وه چه قشنگی بود!
* ^ * ^ * ^ * ^ *
به نرخِ شب
نانی هرگز نخورده
آبی نیز اگر دارم
از چشمهایم وام گرفته
هر صبح زرد با آن
تا بالشِ زمخت ُوَ اناری شویم!...
= = = =
پ.ن:
مرا کاش
حالی بود - تا - می مردم!
____________
نثری
نگران از پیش
با کمی باز نگریستن...
^ ^ ^ ^ ^ ^ ^
- پژواره -