اندیشه ی یک شاعر، باید چراغ خانه مردم باشد و نامش، ماهی بر پیشانی تاریخ... - پژواره -
اندیشه ی یک شاعر، باید چراغ خانه مردم باشد و نامش، ماهی بر پیشانی تاریخ... - پژواره -
در هزاره ی بیم
بابتِ خوردنِ حقّ یتیم
- جایزه - می دهند!
= = = =
بیگاری آنقدر کشیده
می خواهم، به کوه زنم!
کوه که بوی - هیچ -
- یابو - به یال نرسیدهِ،
به ناحقّ
افتاده قاطری نه از قله!
= = = =
سیلی دیگر
جوابگویِ گونه هایّ من نیست!
- سینه - با گلوله گرم می کنم
لب هایّم - را - با فریاد گلی!
= = = =
من حروف اضافه را
- همه - با سبکی کهنه
بهِ نامِ ناسزا شنیده ام!
= = = =
زبانم را من، نمی بخشم
سر سپرده ی دلم اگر نباشد!
= = = =
پ.ن:
شعرم من، اگر باری را تواند
- از - گرده ی زخمی بشر
بر دارد...
مرا چه بیم
که از سوی « خم » *
شاعری ناامید گرا
لقب گیرم و با نا روا ها
حتی
رسوای عالم و آدم!...
* * * * *
- پژواره -
^ ^ ^ ^ ^ ^ ^
*خم = خوارج مدرن
