غربت موهوم

اندیشه ی یک شاعر، باید چراغ خانه مردم باشد و نامش، ماهی بر پیشانی تاریخ... - پژواره -

غربت موهوم

اندیشه ی یک شاعر، باید چراغ خانه مردم باشد و نامش، ماهی بر پیشانی تاریخ... - پژواره -

ترس !

سلاح
در دست ندارد
درختی ست
تنهاتر از خودش!
وَ نگاهش
گلوله ای ست
کِه از سینه من
سیر نمی شود!...

* * * * *

پ.ن:
حوا اگر به جای سیب
- گندم هم گفته اند -
هوای کباب می کرد!
تمام مردم
" امشب" گیاهخوار...
وَ بوی کباب
 از بوی مردار زننده تر...
تا آنجا کِه کفتار هم
اشتهایِ استشمام نداشت...!

* * * * *
- پژواره -

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

اندهان

در هزاره ی بیم
بابتِ خوردنِ حقّ یتیم
- جایزه - می دهند!

= = = =
بیگاری آنقدر کشیده
می خواهم، به کوه زنم!
کوه که بوی - هیچ -
- یابو - به یال نرسیدهِ،
 به ناحقّ
افتاده قاطری نه از قله!

= = = =
سیلی دیگر
جوابگویِ گونه هایّ من نیست!
- سینه - با گلوله گرم می کنم
لب هایّم - را - با فریاد گلی!

= = = =
من حروف اضافه را
- همه - با سبکی کهنه
بهِ نامِ ناسزا شنیده ام!

= = = =
زبانم را من، نمی بخشم
سر سپرده ی دلم اگر نباشد!

= = = =
پ.ن:
شعرم من، اگر باری را تواند
- از - گرده ی زخمی بشر
 بر دارد...
مرا چه بیم
 که از سوی « خم » *
 شاعری ناامید گرا
 لقب گیرم و با نا روا ها
حتی
 رسوای عالم و آدم!...

* * * * *
- پژواره -
^ ^ ^ ^ ^ ^ ^
*خم = خوارج مدرن