یا حسین!
سوگند به رنگِ خون
ترس اگر دارم ز مرگ
نامِ آدم همچو بی ننگی
سنگینم بوَد!
از خودم گویم
که مردم بی صدا
آخ بی آواز بمیرَم هر غروب
هر سحر مانندِ مرغی پر زنان
زنده می گردم بدونِ سر
راسِتی که می توانَد
بی حساب و بی کتاب
وقت بگذارد
تا مکافاتِ ستمگر بشمُرَد...؟
وانگهی عمرَم رَسَد
تا دشمنانم را قطار
پشتِ بر دیوار
بی قرار
که هر یکی
یک گونه می ترسَد ز مرگ
بنگرم و بشنَوَم
فرمانِ آتش را به گوش!...
* * * * *