صف شکست و، واز میان صف گذشت
برلب آبِ اسیر صف نشست
مشک را از آب در بند یزید
پُر نمود اما خودش را تشنه دید
لاجرم مشتش به سوی رود شد
رود ازدستان او خوشنود شد
آب با لب های او شد همجوار
تا کُند لب آبِ مشتش را شکار!
ناگهان لب های پُر بار حسین
کودکانِ تشنه و زار حسین
را به یاد آورد وگفت ای نفس من!
کی چگونه مانده ای د رحبس من؟
نفس با آل علی بیگانه است
تشنه تر از من شه فرزانه است،
نفس اگر بینی که این رود این چنین
بی وفائی می کند با شاه دین
چونکه در زنجیر مشتی جاهل است،
وانگهی از شاه دین کی غافل است،
غیراز این باشد به دشت کربلا
می کنَد توفان، بَرَد آن اشقیا !
گفت کی عباس سخن را راه نیست،
هیچکس تنهاتر از آن شاه نیست،
وانگهی عباس ،بعد ازشاه دین،
کی سزاواراستِ مانده ماه دین
یاابوفاضل ، بریزآب را ننوش!
بهر تشنه کودکان لختی بکوش،
بر حسین و تشنه کامان شد نژند
آب را بر نهر ریخت و شد بلند
یاعلی گویان، مشکش در بغل
مشک گریان شد ز پیکان دغل!
بر سر پیمان دو دست و جان نهاد
آرزوی تشنه کامان شد به باد!
* * * * *
پژواره
سلام
ممنون به سایتی که لطف کرده بودید سر زدم
خوشحالم که با استادی مثل شما آشنا شدم
اگر اجازه بفرمایید لیکتون کنم
سلام استاد
ممنون از حضور گرم و صمیمی تان.
شعر آیینی و به غایت معنوی گرای شما را نوش کردم و به شدت متاثر شدم.انتقال حسّ را در اشعار شما دیده ام.
استاد اگر اجازه می دهید لینکتان کنم.
در ضمن در خصوص جنگ و... شعر دارم که در وبلاگم آورده ام و انشالله در فرصت موسع در سایت شعرنو هم...
می ستایم غیرت دیتی تان را.
دستتان بر پرچم سبزشان باد.
سلام
چون علی را در نماز جاودان ضربت زدند
و حسینش را غریبانه بر آن تربت زدند
اوج اسلام و هدایت زاده شد
جام حیرت بر ملائک داده شد