به پت پت کردن افتادم و
دیگر بی فروغم!
هر از گاهی
به شوق و شور دیدار بهارم
که در خمیازهِ دیوارِ تلخ و
خاطرات ناگوارم گرفتار آمده
و هنوز هم شاب و شاد است!
درونِ قابی از جنس سپیداری کهن
که اسیرِ چنگ مور است!
دلم را می کنم خوش...
با آه و رشک و خشم و اشک
مجنون واره با خود
می گویم سخن
ای بهاری که به پایت پیر شدم
و تو جوانمرگ!
ای بهاری که همیشه خیره بودی
و اکنون خیره خیره می نگری
مژگانِ ابری
و ابروانم را
که برف در چله دارند
بر خلاف قامتم
که ایستاده مردند!
چه زیباست!
گویی چشم هایت را
مومیایی کرده اند
و لبانِ غنچه گونت
با عسل گویی
که معماری شدتد!
ای خدا یادش بخیر!
آن سالهای روشنم،
باغ ها
دروازه هاشان سبز بود!
کوچه کوچه خانه هایش
هم شمالی هم جنوبی
درهاشان رو به مشرق باز و باز
رونماشان گل بهی با گلِ ناز
لاله های واژگون و اطلسی
یاسمین و با شقایق های
پر سوز و گداز...
دسته دسته
میخک و یاسِ سفید و نسترن!
همچو
مروارید درخشان در دهان!
در فراقت ای بهار
هر سحر چند لحظه
می ایستم به نماز...
دیگرم اما چه سود؟
اما، چه سود!
* * *
پژواره
چه زیباست!
گویی چشم هایت را
مومیایی کرده اند!
و لبانِ غنچه گونت
با عسل گویی که
معماری شده ست!
.
.
.
در فراقت ای بهار!
هر سحر چند لحظه
می ایستم به نماز...
دیگرم اما چه سود؟!
اما، چه سود؟...
درود و عرض ادب استاد نازنین!
بی دعوت پا به سرایتان گذاشتم
خوشحالم از اینکه دوباره می خوانمتان
ای خدا یادش بخیر!
آن سال های روشنم،
باغ ها،
دروازه هاشان سبز بود!
.
.
.
تبریک می گم
ـ رقص قلمتان جاوِیــــــــــد ـ
سلام استاد پژواره ی عزیز
هر کجا باشم اقتدا می کنم به این نماز سبزتان...
2رود بر شما
آبی باشید
دریاترین ِهمه ی دریاها
(که هستید)