به من نزدیک نشو!
قائم به عقلی نیسِتم
یک برجَِکِ جادویی ام
خالی و پوشالی ام!
در عصرِ آهن
در فراقِ فخرِ آهن
آبستنِ عریانی ام!
بر گُسَل های فرتوت
اسکلت رقصانَم
من، عصیانی ام!
در ذهنِ سایهِ خشکِ زمان
من، زندانی ام!
شرور و نادانم اگر
من بقایایِ حماقتِ گُسلهای فقیر
از کانی ام!
به نظاره ام نشسته ای چرا؟
ننِشین!
با طلوع خود
بگشای پنجرهِ خستهِ هویتِ من!
آیا من پژواکِ باورهای کهنه ام؟
گر چنین است
پس بیا
تار های باورم را
کن استحاله!...
می توانم
روی پای خود بایستم؟
به من نزدیکِ شو!
نزدیکِ شو!
سنگِ من
در حسرتِ طنّازِیِ تیشه است!
ریشهِ انسانی ام
در به در وای
تشنهِ اندیشه است!
بازیچهِ غرایضم!
زاده شدهِ لذّتَم!
قربانیِ یک جانی ام!
من هوسم!
یک هوسِ بی نفسَم!
یابندهِ هشیاری ام
طالبِ دردهای گسَ!
منجمِد
اما
بر صفحهِ آهک اندودِ زمان!
لاعلاج
در چنگِ آن بیماری ام!
به من نزدیک نشو!
نزدیک نشو!
* * *
پژواره
***
ملهم از شعر (تاوان) سارا چگنی زاده
سلام
شعر شما نگاهی کاملا آرمانی و فلسفی دارد با یک نگاه اجمالی فهمیدم که رسالت شعر شما تا حدودی نزدیک به شعر من است در حالیکه شعر من یک بعدی است اما مفهوم شعر شما چند بعدی
سرشار از ایهام
با استفاده از سبک خودتان در قالبی منطقی محتوا و ساختار شعر را در جهت ارائه ی تصویر های کارکردی به هم نزدیک کرده اید...
شاعر خود را نادان می پندارد که از عقل و شعور منطقی به دور است او تحت تاثیر عوامل منفی بیرون از ذهن خود قرار گرفته است...گاهی خودش را در اوج کمال مب بیند گاهی در قعر دره ی فغان
تسلط مدرن واژگان بر ساختار کلامی شعر یکی از شاخصه های دیگر شعر است شاعر در جهانی با عصر تکنولوژی زندگی می کند(در عصرِ آهن!
در فراقِ فخرِ آهن
آبستنِ عریانی ام!!)
در حالیکه خود را هنوز در جهان گذشته می بیند در جهانی که به علت کمبود آهن زجر می کشد آهن در اینجا استعاره از امکانات بالفعل ذهن و با توجه به اصول فلسفی نوعی تصور مدرن برای رسیدن به مسیر دورانی در سیر حیات است...
شاعر با به کار بردن نوعی برهان محکم به بیان تضادها و اختلافات عقلانی پرداخته است
او خود را در ورطه ای از کمبودها نادای ها و دردها می بیند
توالی تصویرها در شعر حاکمیت عقلانی شعر را بر اصول کارکردی بیان نشان می دهد
آبستن عریان/گل های فرتوت/اسکلت /زندانی/کانی/کهنه/هشیاری ام
گاهی خود را نادان می داند گاهی هوشیار و مسلط بر عقل سلیم
یکی از زیبا ترین تصویرها
تارهای باور
ایهامی قدرتمند
اشاره به
تار..... باورهای خاک خورده ی ذهن و تاریکی ها و رنج ها
هوس بی نفس.. شاعر خود را به هوس بی نفسی تشبیه کرده است
هوسی که در حال فروپاشی است و به سمت هوشیاری می دود.. در این جا با گزاره هایی مثبت روبه رو می شویم. اما در انتهای شعر باز هم بازخوردی منفی می بینم
به من نزدیک نشو.. من منجمد و سردم من آهم و دردم.....
ذهن خواننده با تنش مواجه می شود
شعر بر مبنای فلسفه ی علمی است
اپیکته توس فیلسوف رومی می گوید...فلسفه ی عمل برب مبنای اخلاق بنا نهاده شده است و این حس منطقی/اخلاقی مظهر شکوه ها رنج ها و محنتهای انسان است
رسالت شعر به این سمت و سو سوق داده شده هم در شعر من و هم در شعر شمااا
به گفته ی شوپن هاور فلاسفه ی بزرگ حقیقت ذهن همان اندیشه و شعور است.. شعر اندیشه و شعوری را به تصویر کشیده است که نقاب از امیال و هوس ها برداشته .. و بدون ترس به بیان حالات درون ذهن پرداخته است... استدلال من از خواندن شعر فراتر از این حرف هایی بود که بالا مظرح کردم.. چون شعر دربرگیرنده ی روحی است که از ذهن کنکاوشکری برخواسته است همان نظریه ی شوپن هاور که به روح معتقد است نه به ماده.....بیشتر می توانم توضیح دهم اما فرصت نیست
با درود
شعر منبع الهام ( تاوان )سروده شده توسط خانم سارا چگنی زاده.
(تاوان)
با من سخن نگو!
از طغیان هوس های بی ریشه؛
آنگاه که در لرزش استخوان های حماقت
به ارتفاع تملق ایمان آوردم؛
بر سنگ های شرارت
ذهن گسل خورده ی عصیان را
به نظاره نشستم
خسته از هویت پوشالی زمان
به هوشیاری سایه های دور اندیش
پشت کرده ام
باور انسانیت لرزید!
ببین چگونه صفحه ی منجمد حیات
در انتظار پژواک غرایض شوم
بر دام وهم برانگیز تاوان
به زشتی های شیطانی
دل می بندد
با من سخن نگو
***
سارا
وقتی ذبح ام میکردی
رو به چشمانات نبودم
حرامام کردی
____________
همیشه برای دلم حرف داشتم و برای دیگران فقط لبخند...
همیشه برای دیگران حرف از زیبایی داشتم و برای دلم گریه...
شاید دروغگو هستم...
که همیشه در چشمان تیز دیگران زیبا زندگی میکنم
و برای دلم همیشه باید در کنج تنهایی بنویسم
آمده ام بنویسم ،
شاید چون گفتن از یادم رفته است...
سکوت را میپرستم
و برای هم صدا شدن با او تمام کلمات زندگیم را وقف کرده ام.
سلام به استاد عزیز و مهربانم :
بعد از مدتها دوری ، و دلتنگی های بسیار ، باز آمده ام و این بار در وبلاگم به روزم و منتظر تجدید دیدار با شما عزیزان هستم.
چشم به راه ام.
http://www.darghamemaa.blogfa.com
با سلام ودرود جناب ترکمان عزیز
آقا انگار می کنم که از وطن دورید این را کامنت پژمان عزیز خواندم
بسیار اندوه گین شدم
از شما استاد عزیز دعوت می کنم تا در هنگامه غروب را در شعر نو بخوانید و برایم چند خطی بنویسد
اگر راستش را بخواهید از کلماتی چون زیبا بود ...
خسته شده ام
بهرام
با سلام استاد عزیز
ممنون که وقت گزاشتین و کار مرا خواندید
چشم امروز هم کار خود را وهم تفکر شما را خواندم و به نکات خوبی رسیدم تشکر
بهرام
سلام جناب پژواره عزیز
زیباست ...
موفق باشید
سلام
فرصت داشتید دفتر شعر منتظر نقد ارزشمندتون هستم :
http://daftaresheresetareh.blogfa.com/
سلام استاد
بینهایت لذت بردم از شعر زیباتون
همیشه اشعارتون سرشار از تصویرهای بسیار زیباست
من عاشق تصویرسازی شعر هستم