به ریش درد اگر خندم؟
درآغوش نگیرم
بر کدامین دامان بگریَم
وَ بر کدام زانو بریزم!
* * * * *
آی که از دل من
بی خبری!
با من بگو
گیسوان کدام
واژه را شانه زنم
و سر کدام جانان را
بر زانو گذارم؟
زانوهایم!
زانوهایم
درآغوشِ دست هایم
مردهِ وُ
دیگر واژه هایم
شورش نمی کنند
نه لب های بی
شکوهم شکوِه!
* * * * *
مزه تمام غم ها را
چشیده ام...
غمِ خود اما
غم دیگری ست!
غم من بوی بال قو
طعم اشک فرشته
می دهد!
فرشته ایی
که در فراقش
بال بال می زنم
وَ حالم
قالم گذاشته!
* * * * *
دوری ات را
تحمل نمی توانم
نزدیکی ات یک آرزوست!
بیا
بیا پیش از آن گاه
که کلاه از سر برگیری و
گویی ای وای
" اکنون
چقدر زود دیر می شود"
یادت هست
گفتم چشم هایم را
به جاده سنجاق کرده
تا کمندِ سمندِ گریزپای تو باشند؟
لحظه ها را
بر سینه خورشید آویختهِ
بیا تا مصلوب عقربه های
صفر شده
نشده ام
بیا. . .
* * * * *
سایه ها
از غربتِ خورشید
هار...
و بید شان
سرو می خواند!...
* * * * *
- پژواره -
^ ^ ^ ^ ^ ^ ^
زیبا بود لذت بردم موفق باشید
سلام جناب ترکمان بزرگوار
اینجا لذت بیشتری از سروده ها و افکار شما میبرم
درود بر نگاه شاعرانه و قلم زیبای شما استاد بزرگوارم
درود بر استاد عزیز
بسیار زیبا و دلنشین میسرایید
میگویند روز در راه است
امان از یک کلاغ ، چهل کلاغِ مَردم
هزاران درود بر پژواره ی عزیزم استاد و ادیب بزرگ
بسیار زیبا و ناب بود کلامی زیبا و روان و فرازهایی که به ناگاه زیر و رویم می کند این گونه سرودن خاص خودت است که پرواز می کند خیالت و به ناگاه مقصود را تزریق می کنی
می آموزم از کلام نابت