من
از انتهای باغ می آیم...
آنجا که ضجهِ پروانه را
می توان شنید
اشکِ تمساح را چشید
من
از انتهای باغ می آیم
آنجا که گرگ طاغی...
دلِ برّه ام را
از کاسه در آورده!
من
روزهِ پوسیدهِ فریاد را
می شکنم
و کفاره اش
به کافر هم نمی دهم!
با اذانِ نیلوفرِ کبودِ
پیچیده بر دیوارِ کوتاهِ باغ
یاغی...
وَ نمازِ سکوت خواهم خواند!
" ما "
از انتهای باغ می آیم!
و تا طلوعِ صادقِ ماه
باز نخواهم شد!...
* * * * *
پژواره
25/6/91
سلام جناب ترکمان.
انتهای باغ بسیار عالی زیباست.
این شعرو حیلی دوسش دارم .در من یه حس خاص و غمگینی تداعی میکنه .
:)))..................................