اندیشه ی یک شاعر، باید چراغ خانه مردم باشد و نامش، ماهی بر پیشانی تاریخ... - پژواره -
درباره من
هشدار! التزام به رعایت حقوق معنوی آثار:کلیه متونِ ادبی و اشعار نوشته شده در این وبلاگ،ثبت در شناسنامه ادبی و زیر نظر انجمنهای ادبی میباشد.لذا هرگونه سرقت و کپی برداری از اثار، بدون ذکر نام نویسنده،ممنوع،قابل شناسایی و پی گرد خواهد بود.استفاده ادبی از آثار با ذکر نام سراینده، بلامانع
است...
شعر، تاریخِ تحریف نشدهِ ملت هاست،
وَ قالب شعر من قلب مردم است.
- من -
شاعرِ هزارهِ بیم، و آرزوهای پیرم
که " درد " اگر نداشته باشم
جنازه ام سرد میشود،
روحم خبیث.
دلم را وَ اگر هزار بار بلرزانند،
جگر از چشم می چکم،
قلم اما از دست نخواهم افتاد.
محمد ترکمان(پژواره)
دامنه زاگرس قلعه قباد، زادگاه رویایی من...
ادامه...
سلام همیشه با آمدن بهار غصه هاهم به دلم هجوم میبرند گوئی شکوفه میکنند دردهایم چرا؟ نمیدانم، شاید هم میدانم و نمیگویم تا مانند قبل نیشتری برای آزارهای بعدیم نباشد! ازاین دلم بیشتر میگیرد چرا زمانیکه گنجشگها شادند من غمگینم! محمد
این چه دردی ست جاری از وجود زلالتان در رگ قلمهاتان
و جاری ...جاری..از بستر چشمانمان تا عمق وجودمان!!
نمیدانم برادر ارجمند... هر چند شاید از سر... به شعرهایم رای دادید و احساساتم را در برابر احساسات و اندیشه های متعالی خود بیگانه یافتید... اما هر گاه شعرتان را خواندم با اینکه از تلخی درد سرشار بود کاونده ی چشمه ای از احساسی ناب در من بوده و هست...
به تجربه بر من ثابت شده که هر طور به دنیا نگاه کنیم دنیا همانطور در برابرمان جلوه گری خواهد نمود و در حدیث قدسی نیز آمده است که خداوند فرموده: گمان بنده ی مومنم برایم محترم است همان لطف را نشان می دهم که بنده ام گمان می برد..(البته به مضمون...)
خواهرانه و به عنوان یک هموطن و همنوع دردهای شما را حس می کنم اما بهتر نیست تکلیف خود را به بهترین نحو و عاشقانه انجام دهیم و باقی را به دست خدا بسپاریم...و با شادی و آرامشی که از عمق وجودمان می جوشد شادی و آرامش را به اطرافیان و عزیزانمان هدیه دهیم.
کوزه ی دلم شکست به سنگ عشق ریخت سرکه ی غمش! دست مهربان یار بند زد کوزه را...
لب به لب شد از شراب ناب کوزه ام...
شکر بی حساب لطف بی حساب یار را...(نسیم)
در پناه مهر بی حساب یار (گل)
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
سلام
همیشه با آمدن بهار غصه هاهم به دلم هجوم میبرند
گوئی شکوفه میکنند دردهایم
چرا؟
نمیدانم، شاید هم میدانم و
نمیگویم تا مانند قبل نیشتری برای آزارهای
بعدیم نباشد!
ازاین دلم بیشتر میگیرد
چرا زمانیکه گنجشگها شادند
من غمگینم!
محمد
رد پا
سلام استاد بزرگوار
بهاری دیگر...
کوچه ای دیگر...
غربتی دیگر...
بهاران کی سبز می شوند؟
ممنون بسیار عااالی
سلام
درود برشما ودغدغه های نابتان
قلمتان روان وروانتان شادمان
سالی پر از عطر خداوند برایتان آرزومندم
درووود بر شما انسان فرهیخته(گل)
این چه دردی ست جاری از وجود زلالتان در رگ قلمهاتان
و جاری ...جاری..از بستر چشمانمان تا عمق وجودمان!!
نمیدانم برادر ارجمند... هر چند شاید از سر... به شعرهایم رای دادید و احساساتم را در برابر احساسات و اندیشه های متعالی خود بیگانه یافتید... اما هر گاه شعرتان را خواندم با اینکه از تلخی درد سرشار بود کاونده ی چشمه ای از احساسی ناب در من بوده و هست...
به تجربه بر من ثابت شده که هر طور به دنیا نگاه کنیم
دنیا همانطور در برابرمان جلوه گری خواهد نمود و در حدیث قدسی نیز آمده است که خداوند فرموده: گمان بنده ی مومنم برایم محترم است همان لطف را نشان می دهم که بنده ام گمان می برد..(البته به مضمون...)
خواهرانه و به عنوان یک هموطن و همنوع دردهای شما را حس می کنم اما بهتر نیست تکلیف خود را به بهترین نحو و عاشقانه انجام دهیم و باقی را به دست خدا بسپاریم...و با شادی و آرامشی که از عمق وجودمان می جوشد شادی و آرامش را به اطرافیان و عزیزانمان هدیه دهیم.
کوزه ی دلم شکست
به سنگ عشق
ریخت سرکه ی غمش!
دست مهربان یار
بند زد کوزه را...
لب به لب شد از شراب ناب کوزه ام...
شکر بی حساب
لطف بی حساب یار را...(نسیم)
در پناه مهر بی حساب یار (گل)