غربت موهوم

اندیشه ی یک شاعر، باید چراغ خانه مردم باشد و نامش، ماهی بر پیشانی تاریخ... - پژواره -

غربت موهوم

اندیشه ی یک شاعر، باید چراغ خانه مردم باشد و نامش، ماهی بر پیشانی تاریخ... - پژواره -

بهار

گذشت بهاری دیگر
 از سکوتِ سردِ شهرِ بی کوچه ام
نه مرهمی شد بر زخمِ غربتِ دلم
نه  قطره ای بر گُر گرفته بدنم!

* * * * *
- پژواره -
^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

نظرات 5 + ارسال نظر
سیدمحمدمعالی یکشنبه 11 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 23:06

سلام
همیشه با آمدن بهار غصه هاهم به دلم هجوم میبرند
گوئی شکوفه میکنند دردهایم
چرا؟
نمیدانم، شاید هم میدانم و
نمیگویم تا مانند قبل نیشتری برای آزارهای
بعدیم نباشد!
ازاین دلم بیشتر میگیرد
چرا زمانیکه گنجشگها شادند
من غمگینم!
محمد

محمد پوردامغانی پنج‌شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 19:07

رد پا

شیلا جمعه 16 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 19:55 http://www.shila49.blogsky.com

سلام استاد بزرگوار
بهاری دیگر...
کوچه ای دیگر...
غربتی دیگر...
بهاران کی سبز می شوند؟


ممنون بسیار عااالی

آرمان همدانی تویسرکانی جمعه 16 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 20:22 http://armantoyserkani.mihanblog.com/

سلام
درود برشما ودغدغه های نابتان
قلمتان روان وروانتان شادمان
سالی پر از عطر خداوند برایتان آرزومندم

نسیم یکشنبه 18 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 12:15

درووود بر شما انسان فرهیخته(گل)

این چه دردی ست جاری از وجود زلالتان در رگ قلمهاتان

و جاری ...جاری..از بستر چشمانمان تا عمق وجودمان!!


نمیدانم برادر ارجمند... هر چند شاید از سر... به شعرهایم رای دادید و احساساتم را در برابر احساسات و اندیشه های متعالی خود بیگانه یافتید... اما هر گاه شعرتان را خواندم با اینکه از تلخی درد سرشار بود کاونده ی چشمه ای از احساسی ناب در من بوده و هست...

به تجربه بر من ثابت شده که هر طور به دنیا نگاه کنیم
دنیا همانطور در برابرمان جلوه گری خواهد نمود و در حدیث قدسی نیز آمده است که خداوند فرموده: گمان بنده ی مومنم برایم محترم است همان لطف را نشان می دهم که بنده ام گمان می برد..(البته به مضمون...)

خواهرانه و به عنوان یک هموطن و همنوع دردهای شما را حس می کنم اما بهتر نیست تکلیف خود را به بهترین نحو و عاشقانه انجام دهیم و باقی را به دست خدا بسپاریم...و با شادی و آرامشی که از عمق وجودمان می جوشد شادی و آرامش را به اطرافیان و عزیزانمان هدیه دهیم.


کوزه ی دلم شکست
به سنگ عشق
ریخت سرکه ی غمش!
دست مهربان یار
بند زد کوزه را...

لب به لب شد از شراب ناب کوزه ام...

شکر بی حساب
لطف بی حساب یار را...(نسیم)



در پناه مهر بی حساب یار (گل)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد