با درد که قهر می کنم،
دلم می لرزد...
گفتارِ بی دردِ من
چرند، و - یاوه - است!
بی درد
زرد، می شوم
مُفت، نمی ارزم!
در وجودم دردی اگر
نباشد
نامرد می شوم!
" درد "
جوانمردِ لاغری ست
در گودیِ دلم که پشت
به هیچ
نامردِ بی دردی نمی کند!
فریاد من از درد
ترانه ای است
عاشقانه
به بلندیِ ناکامی ها
و خواست های پیرم!
از دردی
که زمین را
بیمار نموده
بیزارم!
با دردِ زمین - رها -
با دردِ آسمان
آزاد می شوم!
من
آسمانم درد می کند!
ببخشید!
دست خودم نیست
- خود - که
توان فشردنِ گلوی واژگان را
ندارد!
ماورایی دستی ست
انگار که - واژگان - را
سوی گسل های درد ناکم
گسیل می دارد
تا بر خرابهِ دلم
گدازه ای بگذارد!
* * * * *
- پژواره -
^ ^ ^ ^ ^ ^ ^
خسته ام استاد؛
خسته ام آقا ترکمان!
"ببخشید!
دست خودم نیست!"
به امید قاصدک