سیبِ سرخِ لبهایت را
در بازوانم اندوخته ام...
برای روزی که قلم ام
عصا
وَ دستهایم تنگ می شوند!
* * * * *
جوهرِ قلم
از نانِ شب
واجب تر
وَ حکومت بر دل ها
کارِ هر بی سر و پایی نیست!
بارها دلم لرزید...
قلم امّا از دستم نلغزید!
* * * * *
پ.ن:
اندیشهِ من، آبی ست...
نه آبیِ عاریتی
که دلِ مرداب
به آن خوش است؛
رنگی ست بی ریا
که « نو نهالم » را
سیراب می کند!
* * * * *
- پژواره -
^ ^ ^ ^ ^ ^ ^
سلام وبلاگ قشنگی دارین.. ;)
ممنون میشم به انجمن منم سری بزنید و توش عضو شین http://www.forum.no1-phone.ir
:)
عرض ادب و احترام استاد ترکمان عزیز
فوق العاده زیبا بود بزرگوار....
هر سه سروده ناب و دلچسب بود.
متشکرم.