در غروبم
دلم، می خواهد
لحظه ایی تو، بباری. . .
از چشمانِ شفق
پشت بر مزارم
وقتی
نرگس پر پر می کنی. . .
* * * * *
می رسد آن هوا
آیا گرگ و میش
لبِ برکه ی دلم
درآغوش هم،
برایم وقتی
به آرزویم رسیده،
با فراغ بال می روم. . .
دست بتکانند؟. . .
عبث رویایی ست!...
* * * * *
آفتاب نگاه از
ماه بردارد اگر،
ستاره ایی کو
تا شب را ارغوانی کند؟...
* * * * *
- پژواره -
^ ^ ^ ^ ^ ^ ^
آرزو دارم بهــــــــــــــاران مال تو
شاخههای یاس ِخندان مال تو
آن خــداونــدی کـه ، دنیــا آفرید
تـا ابــد همـــراه و پشتیبـان ِ تو
.
★ * ♥ ★ * * ★ ★ ♡ * ★ ☆ ♡ ★ * ★ * ☆ ★ * ★ * ☆ ★ ♥ * ★ ★ ★ * ♡ ☆ ★ ♥ ☆ * ★ * ♥ ★★ * ♥ ★ * * ★ ★ ♡ * ★
★ * ♥ ★ * ★ * ★ ★ ♡ * ★ ☆ ♡ ★ * ★ ♥ * ☆ ★ * * ★ * ☆ ★ ♥ * ★ ★
★ * ♡ ☆ ★ ♥ ☆ * ★ * ♥ ★ * ★ * ♥ ★ * * ★ ★ ♡ * ★ ♡ ★
نوروزتان مبارک
✫ تقدیمی از:
سنگ ِ تیپاخوردهی ِ رنجور؛ سُهیل هدایت...
دوباره
چه هنگام
ای آفتاب ِ سُرخ
طلوع توانی کرد ؛
ـ که در شهر آشوبیست ـ
چه هنگام ز ِ بلوای نامَردمان
ز ِ حدیث عشق
سُخنها
توانی گفت ؛
...این شب زده،
اُمید ِ اندکی اگرش باقیست؛
در سرش پیوستنیست:
به مقدّس آئین ِ خورشیدیات ...
بگو با من؛
چه هنگام
ای آفتاب سُرخ
دوباره طلوع توانی کرد ؟...
• سراپا ، میخواهم به آئینات گِرَوَم ،
که آشناترینی؛
با دردهای مُشترک ِ خلق !...
(بهاران،
گرچه شاعر! سبز نیست
ـ که تبریکی بهاری گویمات این عید ِ مکرّر را؛ اگر که از درون "نو" نشویم!! ـ ؛
تو با ما از بهارانی خزانپیکر،
سُخنها خوب دانی؛
من سراپا گوش،
بنیانام.
نفس در من بِران،
نور ِ تجلّلیبخش ... ای اُستاد ِ جانپرور؛
که مدتهاست ویرانام!!... )