|
امروز
فردا
خواهم گفت
هنگامی که از شهد شکوفه
هایم
اشکی را به
عاریت می بردی
و مرا به مهمانی
دریا می خواندی
امواج
کاش ساز مخالف نمی زدند!
تا خود را
در آغوش فانوسی می افکندم
به وسعت گل های
حسرتی ام!
که دست افشان
مرا می خواند
و در دست هایش
سبد سبد آزرو بود
که طمعه باد
می شد!
* * * * *
تو را دوست دارم
به پاکیِ دل، منزلَت، نزاکت
و صداقت ات
تو را دوست دارم
به شفافیت نمکدانی
بر دست های معصوم ات!
تو را می ستایم
به بهای نان و نمک
تو یک روز
بر دل ها
حکومت خواهی کرد