غربت موهوم

غربت موهوم

اندیشه ی یک شاعر، باید چراغ خانه مردم باشد و نامش، ماهی بر پیشانی تاریخ... - پژواره -
غربت موهوم

غربت موهوم

اندیشه ی یک شاعر، باید چراغ خانه مردم باشد و نامش، ماهی بر پیشانی تاریخ... - پژواره -

آخرین خواسته

آن زمان کز سینه ام دل می گریخت
همچنان کز شِدتِ غم می گریست

آنکه همچون شیشه ای خون رنگ بود
بیش از اندازه برایم تنگ بود

گفتِ با ناله مرا، ای نامراد!
گر دِلَت جان بر سرِ این ره نهاد

مردِ بادا ! گر من از این راهِ دور
راهِ پیر و پر نشیب و راهِ کور!

بر نگشتم تا تو را گیرم بغل
کن کناره اول از قوم دغل!

وانگهی از بهرِ من تیره نپوش
از برایِ قوم نابخرد نکوش!

رختِ سرخ و یشمی و آبی و زرد
یا طلایی، یا بنفشِ پر ز درد

قهوه ایِ نا مبارک خانه سوز!
لاجوردی، یاسمینی سینه سوز

رختِ نارنجی که باشد دلنواز
نرگسی همراهِ میخک ها وَ ناز

را به تن، نگذار اگر قولت بجاست!
چونکه این ها بهرِ بی دل نارواست

کن به تن، رختی که رنگش دادِ باد!
بر سرِ هر ظالمی فریاد باد!

تا دگر همچون منی از سینه ای
ناز و گرم و خالی از هر کینه ای!

بی کس و آواره و زخمی و لنگ
تا، نگردد راهیِ یک راهِ تنگ!

در غباری وهم آلوده و تار
پای نگذارد که گردد خوار و زار!

آن لباسی را به تن باید نهاد
که حاصِلِ آتش و تندیسِ تو باد!

زآنکه عمری را از آن ریختی به سر!
هم نشستی روی آن مات و پَکَر...!

* * * * *

- پژواره -

^ ^ ^ ^ ^ ^ ^

نظرات 1 + ارسال نظر
a.a شنبه 26 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 18:55

درودبیکران استادتوانای شعرهای سپیدو مثنوی و...
زیباسرودید از رنگها وواژه های آموزنده وقابل تامل...
ماناباشیدوهمواره سالم وشادمان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد