... آن گردن کلفت، گفتم پس چکاره است؟
گفت او نیمه ی پر من هست - تو - خالی!
او اما نیمه پرش خالی بود نیم دیگر، فراری!
* * * *
- پژواره -
... با من ماندن
سوختن است، ساختن با دردهایم...
مردی اگر، بسم الله!
با تو، من آیا به دریا خواهم رسید؟
* * * *
- پژواره -
سیب
جاذبه هوس آلودیست دیرین
آونگی شوم
بر مردمکان حریص اجداد من!
نیوتن
تنها راز کهنه ای را فاش کرد!
* * * *
- پژواره -
هنوز کاش بودی در آغوشت مادر!
روحم را تا تطهیر کنم بی بازگشت
بر آرامشت، رفتنی به ظلمات آغاز...
* * * *
- پژواره -
... می دانستم بشرّ
این همه تنهاست اگر،
با ترس نه پشت پدر را
ترک می کردم از درد
نه چشم مادر را تر...!
* * * *
- پژواره -
" بی نشان " گاهی وسوسه می شوم
تا بی بی تفرقه، برایم چغانه بشکند
گربه ی آگاتاکریستی، با دمش گردو!
.
.
.
" بلورین " بر سینه ی - ما - آقا
که سالهاست لاله ناز می کنیم
کدام
مرغ، از سی تا را آویخته اند دل
تا به نوبل بیگانه خوش نکنیم؟
چشم، به اسکارشان، خاموش...!
* * * *
- پژواره -
به قصد ترکستان
آه از مردگانی کِه
هرازگاه آغوشت را
رها
می کنند دست هایت را
تا بازو
توشه راه!
* * * *
- پژواره -
در هزاره بیم
کویی آقا که عدالت
پیر شده حقیقت
زنجیر!
شمع تا آخر تقطیر
می شود پروانه
بی تقصیر اسیر!
شیر
از روباه سیلی
می خورد و عقاب
در تاریکی تیر!
* * * *
- پژواره -
... پرسید کربلا کجاست...؟
- سر نماز - گفتم
شب آنجا که فرار می کنند!
گفتم حالا بفرمایید " ناهار "
بر سفره معاویه
گفت امشب شام قرار دارم!
* * * *
- پژواره -
درود بر " تو " ای خاک!
ای عنصر آشنا و پاک که
دل
به فرسایش استخوانم
نمی دهی؛
چه خوب می شناسی مرا
که نشان فخر توام
بر بلندای قله های تمدن
یکی
توتیای چشمت می کند...
- دیگری -
دخمه خشمت می پندارد!
تا همیشه
و من، بر سر می افشانمت...
سرزمین شیران، ای ایران!
* * * * *
- پژواره -
" من " شاعری بدی هستم!
بد نبودم اگر،
با - اذناب درد را برای آمریکا -
می کشیدم مرگ را
برای انقلاب!
اسکار
تا الاغم می شد نوبل
تا پشت دریا
چراغم!
* * * *
- پژواره -
خون که در رگم گیر می کند دیر، از دلم فوران!
" کی " برای من نوشدارو می ریزد من
برای وی، شراب خزان!
* * * *
- پژواره -
وقتی دنیا شرم آورترین
تصویر هستی است،
این قبیله نمی دانم
سراغ از کدام تصویر
می گیرند که من هنوز
در آینه دق ندیده ام!
* * * *
- پژواره -
... از بخت بد
هزار فرشته اگر از آسمان بارد
یکی سهم آغوش ما نمی شود
دیوی اما کم آورد اگر،
" یک راست "
می خزد بر گرده ما...!
* * * *
- پژواره -
کرده در ختمم فقط فقرا را فرا خوانند،
یامفت
اغنیا از فقراتم زیرا زیاد بالا رفته اند و
با کفش کثیف، در فکرم، قدم آهسته!
* * * *
- پژواره -
حال دنیا
سحری خوب شود اگر
آشوب درد ها
تا همیشه سرکوب!
قلم را دیگر مرخص
می کنم و - بی غم -
با دلم آسوده غروب...
* * * *
- پژواره -
- روی زمین - عاشقی،
مختص فقراست!
محبت ندیده
با انسان هایی تنها
که با نگاهی عاشق
می شوند به ناگاه
با آهی، از هم جدا...!
* * * *
- پژواره -
... پا هایش هرگاه جا می ماند،
فرصتی بود
برای طرح یک سوال بی جواب!
... و من، هر بار می پرسیدم
در اندوهم بیشتر می شکست!
* * * *
- پژواره -
پشت به " غروب " رو به لنز - روشنفکری -
که ژستش
از فکرش درشت تر است دشت دلش
از مشت - من - درویش تر؛
با آبش، نانی نه برای مردم
گرم می شود با آسیابش
نه دند دردی نرم!!!
* * * *
- پژواره -
قبل از هر میلادی - من - بوده ام!
کشته ی مسیح را گویی من بر چلیپا
کشیده و با وسوسه تائیس
پرسپولیسی را - من - به آتش...!
* * * *
- پژواره -
... مانده ام
که برای کِه بسوزم!
خاکسترم وقتی
سرگرمی باد است باد
بازیچه بیداد!
* * * *
- پژواره -
گاهی - برهنگی - فقر نیست،
بردگی برای نفس است و پیروی
از فقر حاکم بر فرهنگ بیگانه!
* * * *
- پژواره -
... با " دلم " روزی آخر
می روم
پشت سر، جاده ها را
مین می کارم تا کمر
پل ها را، تخم خنجر!
* * * *
- پژواره -
روز در ملاعام، این درد
نیست که از خواص یکی
آفتاب می دزدد بی لگن
شب
با هراس، همه آفتابه؟
ترسو تا غروب آن یکی
قدیس می شود منصور
تا سحر، این همه بردار!
که می داند که هم آفتاب
از همه است هم آفتابه!
* * * *
- پژواره -
تنها
واسطه میان من و
آرزو
بادیست ترش رو!
که از او
برای من، موی سپید
به ارمغان می آورد
در بازگشت از من
برای او، خزان بید!!!
* * * *
- پژواره -
" با عباس میرزا "
- نصف آقازاده ها و
گریختگان به کانادا -
باکری، همت
لطفعلی خان، باقری
سرباز داشتم اگر...؛
ناشتا را
ریاض، با کودکان یمن
می خوردم سرمست
شام را، با دختران قفقاز!
* * * *
- پژواره -
اینجا عدالت آقا یعنی
" آگاه " تا غروب گرسنه
من، بیل می زنم سیر
خرفت، اسیر
وی، تا سحر سیـلی!
بی بیل من
از هر نیل، نیلی ترم!
پاتیل وی
از هر لیلی، جمیل تر!
* * * *
- پژواره -
* * * *
- پژواره -
نقاش بودم اگر،
برابر پیشانی ها را
- همه -
بلند می کشیدم
با کرشمه
چشم ها را - تمام -
آبی...
* * * *
- پژواره -
بابا هیچگاه
" انار " نداشت!
داشت اگر،
به مادر می داد
با دنیایی درد
من تا
زرد نمی شدم
با
نگاه هایی سرد
از جامعه طرد!
* * * *
- پژواره -
... کاش هنوز
" مردی " بود!
با من دردی را
تا بر - دوش -
می کشید بی
ادعا، آهی را یا
از حنجره ام...!
* * * *
- پژواره -
... در سبد سادگی ام
سیب های سرخ را
میان خود قسمت کنید!
" من "
به سهمم رسیده ام!
* * * *
- پژواره -