دردهای پیرم انگار
آبِ حیوان نوشیدهِ
حوصله ی جگرم را
بالا می آورند...
برای بقا مغزم چهِ ناروا
بر دلم سکندری؛
وَ استخوان هایم فرسودهِ
تکهِ
تکهِ از جانم جا می مانند!...
.
.
.
در
برابرِ بیداد
قصرِ صبرم را
من، با ساقه ی صداقت
عطرِ گلهای قمصر ساخته ام...
زیرِ سقفی آبی تا سرخی را صورتم
از سیاهی ی باد هـــا، به گدایی ننشیند!
.
.
.
می خواهم،
به ظلمت سفر کنم...
برای خود، تا صفتی
" سپید " به ارمغان بیاروم!...
* * * * *
- پژواره -
^ ^ ^ ^ ^ ^ ^
• درود بر غریب ِ غربت ِ موهوم ... عالیجناب پژواره ...
• ستودنی ست .......حتی اگر از ظلمت، سپید بسازی !... «به "تقدیر شوم" من! دعوتی ـــــد... »
• دوستدار وَ همراه همیشگی "تان" ...
درود بر این اشعار و هزاران درود به خالق این اشعاروصد ها هزار درود بر آفریننده ی خالق این اشعار
خیلی عالی و عمیق
در پناه خدای مهربان سالم و سلامت باشید
استاد عزیز
سلام استاد عزیز و فرهیخته
با اشعار و سوز قلمتان آشنا هستم
اهنگ زیبایی هم برای سایت انتخاب کرد ه اید که با درون و حرف دل اشعارتان عجین است..
دستمریزاد استاد عزیز