غربت موهوم

غربت موهوم

اندیشه ی یک شاعر، باید چراغ خانه مردم باشد و نامش، ماهی بر پیشانی تاریخ... - پژواره -
غربت موهوم

غربت موهوم

اندیشه ی یک شاعر، باید چراغ خانه مردم باشد و نامش، ماهی بر پیشانی تاریخ... - پژواره -

آن غروب واژگون!

" خواهم آمد "

تا سایه ها را هرس کنم عدالت را

استحاله!

پشت پلک های ارغوانی خواهم

ایستاد

از تار و پود رنگین کمان، سبدی

خواهم بافت پر از یاس سفید،

بر گسل ها باغی خواهم ساخت!

و در

آن، بذر زیتون خواهم کاشت...

- دوست خواهم داشت -

*  *  *  *

- پژواره -

از فرط تکفیر

در هزاره بیم

کویی آقا که عدالت

پیر شده حقیقت

زنجیر!

شمع تا آخر تقطیر

می شود پروانه

بی تقصیر اسیر!

شیر

از روباه سیلی

می خورد و عقاب

 در تاریکی تیر!

*  *  *  *

- پژواره -

تا غروبی واژگون!

- سران دنیا -

اکنون که نه با وجدان کنار

می آیند غروبی

واژگون، مسیح سیرت آقا

نه سوارانی از راه!

از خاورمیانه، کاش غم قهر

می کرد بی جنگ، درد

برای - ملت ها - ناز...

دست تا برای آزادی دراز

می کردیم با هم

چشم، به روی شادی باز!

*  *  *  * 

- پژواره -