روز در ملاعام، این درد
نیست که از خواص یکی
آفتاب می دزدد بی لگن
شب
با هراس، همه آفتابه؟
ترسو تا غروب آن یکی
قدیس می شود منصور
تا سحر، این همه بردار!
که می داند که هم آفتاب
از همه است هم آفتابه!
* * * *
- پژواره -
اینجا عدالت آقا یعنی
" آگاه " تا غروب گرسنه
من، بیل می زنم سیر
خرفت، اسیر
وی، تا سحر سیـلی!
بی بیل من
از هر نیل، نیلی ترم!
پاتیل وی
از هر لیلی، جمیل تر!
* * * *
- پژواره -
... در سبد سادگی ام
سیب های سرخ را
میان خود قسمت کنید!
" من "
به سهمم رسیده ام!
* * * *
- پژواره -