غربت موهوم

غربت موهوم

اندیشه ی یک شاعر، باید چراغ خانه مردم باشد و نامش، ماهی بر پیشانی تاریخ... - پژواره -
غربت موهوم

غربت موهوم

اندیشه ی یک شاعر، باید چراغ خانه مردم باشد و نامش، ماهی بر پیشانی تاریخ... - پژواره -

... تصویر یک مرگ!

من از تبارِ آدمم
یا زاییدهِ اصلِ انواع
آمدنم عقلی ست
یا اکتسابی
زاییدهِ حکمتم
یا لذت؟
من قربانیِ لذتم!
و تصویرِ یک

مرگ!

* * * * *
پژواره
بهار0 9

نظرات 6 + ارسال نظر
طاهره(میترا)عرب چهارشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 19:38

سلام بر جناب ترکمان عزیز
و
سپاس از این شعر زیبا
و
اما این شعر با یاد آوری بوجود آمدن انسان از نسل آدم و از خاک(داستان قرآن) با طرح سوال شروع شده و با ایجاد پرسش به چالشی دوباره در موضوع \"اصل انواع\" پرداخته ... آری تئوری و نظریه داروین بر \"خاستگاه گونه ها\" یا همان \"بقای نژادهای اصلح در تنازع بقا\" و انقراض موجودات ضعیف تر... در باب تکامل و پیدایش بشر از نسل میمون.... که خود بحثی است دیگر!
اما شروع شعر با این تلنگر، خاص است و سبب به فکر واداشتن خواننده و شنونده ی اثر می شود تا در ذهنش جستجو کند که این اصل انواع اشاره به چیست تابا مکثی بر شعر و دقت بیشتر به جواب برسد... همان چیزی که در شعرهای جناب ترکمان زیاد به آن پرداخته می شود.... ایجاد مکث و سوال و دقت بیشتر..
و بعد ادامه ی همین چالش و ایجاد سوال به گونه ای دیگر...که آیا این آمدن را عقلی برتر سبب شده یا نه همان اکتساب از میمون و تکاملی به این شکل است؟؟؟

آیا من ِ بشر زاییده ی حکمت و اندیشه ام و یا نه در اثر لذتی بی فکر و اندیشه - (حال چه لذتِ حیوانی در حیوانی به نام میمون یا بشر برای رفع حاجت و یا بقا نسل) - بوجود آمده ام؟؟
این بخش عمیقتر و گسترده تر است و از اصل انواع فراتر می رود و تلنگری است دیگر که آیا من در اثر لذتی آنی بوجود آمده ام یا برای بوجود آمدنم هدفی آگاهانه وجود داشته است؟
و این در دل ِخود اشاره دارد که انسان را خدا آگاهانه بوجود آورده است و برای هدفی والا.... پس پدر و مادر هم باید برای بچه دارشدن و تولی نو، آگاهانه عمل کنند تا فرزندی قربانی یک هوس و لذت زود گذر پا نگیرد که انگیزه ی والایی برای بوجود آمدنش نبوده....و در همین بخش آخر باز اشاره دارد به مثلی که می گوید در پس هر مرگی تولدی نو است...
پس در کل شعری است تلمیحی و تمثیلی و چالش برانگیز
و سطر آخر زیبایی شاعرانه خاص خود را دارد: قربانی لذت و تصویر مرگ
که خود می تواند شروع فکری عمیق در ذهن خواننده باشد و تلنگری دیگر

شعری که نشان دهنده اعتقادات ناب و سطحی از دانش است

درود بر شما و درود بر این قلم زیبا و درد شناس که همیشه با تلنگرهای خود در پی ایجاد تأمل و فکر بیشترید

دوست دارم این نوشته ها را

سارا چگنی زاده چهارشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 19:40


درود عمو ترکمان
شعر چالش برانگیزی خواندم
به گفته ی خانم عرب یاد تئوری های داروین افتادم
شاعر خود را در جنجالی از سوالات چالش برانگیز قرار داده درست مثل انسانی متفکر و اندیشمند که برای کشف جهان و تمهیدات ان دست به تفکر باطنی می زند و با استفاده از عقل و شعور منطقی دیدگاه فلسفی و سوالات فیلوسوفیک وار خود را بیان می دارد حال از که؟؟ گاهی یک شاعر اندیشه گرا جواب سوالت خود را می داند اما برای به چالش کشیدن شعر خود ذهن مخاطب ها را درگیر در گرداب تفکر می کند
من از تبار آدمم؟؟؟ یک سوال بهرانی... به گفته ی فردریک هیشمن شاعر و نظریه پرداز آلمانی بطن اندیشه ی سوال برانگیز هر انسانی می تواند جایگاهی برای روشن شدن تفکر انتزاعی و بازخوردهای شخصیتی او باشد... وقتی شاعر می گوید من از تبار ادمم و سپس علامت سوال قرار می دهد آیا خود نمی داند که از نسل انسان و جنریشن شخصیتی خاصی که به نسل ادمیزاد بستگی دارد تعلق دارد؟؟ بدیهی است که شاعر می داند اما مفهوم شعر ش را دچار فراستریشن های سوال برانگیز می کند.... سطر بعدی شاعر خود را معلق بین افریده های دستگاه خلقت می داند
آیا انسانم یا از نوع دیگر موجودات؟؟؟؟؟

آمدنم عقلی است یا اکتسابی؟؟ باز هم تصور شکل مدارانه در ذهن شاعر بحث دیگری را در طول شعر راه می اندازد..برای چه زاده شدم؟؟؟؟ از روی کدام بینش و عقل بوده است آیا آمدنم از روی حکمتی بوده یا از روی تصورات اکتسابی؟؟؟ شاید با این سوالات هر ذهن خود اگاه و ناخودآگاهی دچار دلمشغولی هایی درونی شود و باز هم بر می گردد به اصل آفرینش انسان... و چراهای بی جواب...
قدرت تامل و چالش در شعر به گونه ای بالاست که باعث ایجاد تصورات منفی و مثبت در ذهن خواننده می شودشاعر تا حدودی از تلطیف تکنیک ها بهره جسته بی انکه درگیر نیرنگ های متنی شود ساده و بی الایش پیام خود را بیان داشته البته پیامی حاوی سوالات فلسفی
وقتی می گوید آیا حکمت مرا به وجود اورده یا لذت؟؟؟؟؟؟ مثلمااا بحث در این شعر اتمامی ندارد جز تفکر و در ذهن گوینده و ایجاد نوعی تئوری روانشناسانه برای کشف سوالات فلسفی در باطن یک شعر.......
انچه در شعر برجسته به نظر می رسد کاربرد مفهومی وازگان در بطن سوالت و اندیشه ای است بر اساس نظریه ی تکامل که این خود بحث برانگیز است و شاید ساعت ها وقت بگیرد

به نظر من زیباترین حالت بیان عاطفی شعر در بند آخر امده
من فربانی لذتم
و تصویر یک مرگ
مثلما ذهن خود اگاه انسان می داند لذتی در کار نیست کدام لذت آیا خداوند انسان را از روی لذت آفرید در این جاست که ذهن خواننده های درد دیده تحریک می شود..اصلا برای چه به دنیا آمدم راز بقا راز خلقت راز جهان چیست ؟؟؟؟؟ ایا فقط لذتی محض است یا دلیلی منطقی تر دارد..
در اخر شاعر از مرگی سخن می گوید که شاید پایان حیات باشد در این قسمت شعر به سمت و سویی کاملا عارفانه و فلسفی وارتر کشیده می شود... حقیقتا شعر درخور تحسینی است

شعر خوبی خواندم به شدت تحت تاثیر قرار گرفتم

همطاف پنج‌شنبه 12 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:10 http://hamtaf62.blogfa.com

سلام بر استاد پژواره بزرگوار : زیبا سروده تان را از همان ابتدای آغاز درآمیخته با سئوالات فلسفی ای خواندم که ذهن شاعر درگیر با آن است و با کنایه ای پرسش ها را بیان می دارد که آیا من از تبارِ آدمم؟
یا زاییده ی اصلِ انواع؟!
زیر سایه عنایت یگانه جوهر حقیقی ،بودنش و آمدنش را زیر سئوال می برد
آمدنم عقلی ست؟
یا اکتسابی؟
در اینجا منظور از عقل همان ذاتی بودن است و در ادامه خوشیهای مادی و دنیوی را در کنار مصلحت های حکمت آمیز به گونه ای ماهرانه و ظریف بیان می دارد که زاییده ی حکمتم؟
یا لذت؟!
و در نهایت نتیجه ای که ذهن خود شاعر می گیرد در برابر این همه پرسش :من قربانی ی لذتم!!
و
تصویرِ یک مرگ!...
این نتیجه برگرفته از معرفتیست که شاعر بدان دست یافته که زیستن در این دنیا و به ظاهر بودن در جوار خوشیهاست اما حقیقت آنست که قربانی ثانیه ها بودنی برای همسایگی با شادی ..خودمانی تر اینکه سیری از دنیا را بیان می دارد و خسته از تمام خوشیها و دلگرفته از همه شادیهای زودگذر..برای همین است که در غم، معنویت و عرفانیست که ناخودآگاه گوشه نشینت میکند در کنج تنهایی...
موفق باشید.(همطاف)

تراب شنبه 14 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 21:33 http://shamimsher.blogfa.com

سلام استاد
معناگرا در عین ایجاز.
تبحر خاصی در بازی با ذهن دارید و این هنری بسیار قابل تامل و تدبر است.
مدیریت در چالش اندیشه،سنسورهای گیرش و پردازش در بازخورد ماحصل امری بدیهی و ساده نیست و انگاشت چنین فرضیه ای با فرمولهای متداول راه به جایی نمی برد مگر با کوله باری از فکر و احساس.
استاد برایتان بهترین ها را آرزو می کنم.

بهرام خزائی یکشنبه 15 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:18 http://bahramkhazae1366.blogfa.com/

با سلام جناب ترکمان عزیز

بسیار زیبا می سرایید

اگر مایلید نبادل لینکی داشته باشیم من شما را لینک می کنم با افتخار


بهرام

سید حبیب رحیمی شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 00:00

با سلام و درود خدمت خداوندان ادب

عارضم خدمتتان که بنده زیاد با این قالب شعری آشنایی ندارم.

فقط بعنوان یک خواننده عامی میپندارم:

در این شعر که متشکل از هشت جمله است ، شاعر

خواسته یا ناخاسته بحث جنجال بر انگیزی را براه انداخته است.

در شش جمله اول مشکل خاصی بوجود نیامده .

تمام سوالات کهنه و قدیمی است . گرچه همیشه این سوالات ذهن مردم را به خود مشغول داشته ولکن جوابهای منطقی و مستدللی از دانشمندان ، علما و فیلسوفان غربی و شرقی موجود است ، که به خوبی این سوالات را پاسخ داده و هر کس را طبق مذهبش متقائد میکند.

بعنوان مثال در مذهب ما ، انسان ها از تبار آدمند ، نه از تکامل انواع و یا اصل انواع.

گر چه امروزه اثبات شده که قبل از حضرت آدم نیز انسان هایی بوده اند.

از قبیل نئاندرتال ها و کرومانیون ها.و علمای ما نیز از بعضی احادیث و آیات قرآنی

این را قبول دارند. ولکن معتقدند قبل از آفریده شدن آدم ع ، خداوند نسل تمامی انسانهای پیشین را نابود کرده و تمامی انسان های امروز از نسل همان حضرت آدم است.

البته در دنیا هستند کسانی که این حقیقت را بر نمی تابند و نظریه های مختلفی در رابطه با پیدایش نسل بشر به میان آورده اند. نمونه بارز آن نظریه داروینیسم است. که پیدایش انسان را میلیون ها سال قبل از حضرت آدم میداند که به مرور زمان تکامل یافته اند و این تنازع بقا بوده که انسان های امروزه را به تکامل رسانده است. و انواع نظریه های دیگر مانند ثبات انواع ، فیزیک کوآنتومی ، .......... .

مهم اینجاست ،

ما کدام نظریه را میپذیریم؟ من از تبار آدمم؟ یا زائیده اصل انواع؟

سوال خوبی است . خواننده را به فکر وا میدارد . ما باید با علم و یقین این سوالها را جواب دهیم. این درست نیست که براحتی بگوئیم: خوب معلوم است از نسل آدم .

نویسنده این شعر میخواهد شما بدنبال دلیل علمی و فلسفی آن باشید. نه هر آنچه پدران و اجتماع به شما تحمیل کرده. آیا اگر در یکی از شهر های یهودی نشین بدنیا می آمدید باز هم شیعه می شدید؟ و یا اگر یک مسیحی بودید و در مدارس اروپا نظریه داروین را می آموختید ، حضرت آدم را قبول میکردید؟ گر چه هستند کسانی که از مذهبی به مذهب دیگر گرائیده اند ولی بسیار قلیلند.

نویسنده شما را به سوی حقیقت رهنمون میکند. زائیده حکمت اید یا لذت؟

آیا مذهبی را که قبول دارید بر حق است؟ اگر برحق است ، پس چرا ملت های دیگر آن را بر نمی تابند.؟ اگر مذاهب ملل دیگر بر حق است ، پس چرا ملت ما آن را بر نمی تابد؟ اگر خدایی هست ، پس کدامین مذهب خدایش ارجح تر است؟ اگر خدا یکی است ، پس چرا در مذاهب گوناگون خدایان متعددند؟ اگر خدایی نیست ، پس مردمان جهان ابله اند ؟

باید جواب این سوالات را عمیق و علمی جستجو کرد.

نویسنده همین را می خواهد. البته در شش جمله اول شعر.

.

و اما در جمله هفتم و هشتم ، نویسنده با گذاشتن علامت تعجب بر پایان جمله ها ، میخواهد حس کنجکاوی خواننده را بیشتر برانگیزد.

خواننده ناخودآگاه تمام عقاید خویش را بر باد میبیند.

آیا براستی هدف از خلقت من چیست؟

خواننده را وا میدارد این حقیقت را دریابد. او دیگر به آنچه آموخته و به او آموخته اند بسنده نخواهد کرد.

باید تکلیف خود را مشخص کند. یا رومی روم یا زنگی زنگ.

او نمیتواند یک عمر در شک به سر برد .

امروزه مشکل اساسی جوامع بشری همین کم باوری دینی و مذهبی است.

در بیشتر جوامعی که فساد بیشتر است مشکل از همین جا ریشه میگیرد.

فرد براستی بر دنیای بعد از مرگ باور ندارد. و دنیایی را که ملموس است میپذیرد.

بدنبال هر کاری است تا دنیا یش را زیباتر کند . حتی خیانت و قتل.

در دنیای امروز مردم از بیم قبض جریمه ای نه چندان زیاد مقررات راهنمایی را رعایت میکنند . پس چگونه است که با اینکه میدانند دنیای دیگری وجود دارد و زندگی در آنجا بسته به اعمال دنیوی شان دارد ، باز هم گناه می کنند؟

یا اگر بیماری جسمشان را فراگیرد و پزشک ایشان را از خوردن بعضی خوراکی ها بر حذر دارد و بگوید اگر فلان چیز را بخورید خواهید مرد، هرگز آن چیز را نخواهند خورد . ولی با این که میدانند جهنمی در کار است و اگر فلان کار را بکنند به جهنم خواهند رفت ، با کمال رضایت آن کار را انجام میدهند ، آن هم نه یک بار بلکه هزاران بار.

آری مشکل از کم باوری است. و کم باوری از همین آموخته هایی است که بر ما تحمیل شده.

یعنی چون ما در ایران بدنیا آمدیم و پدرمان و طایفه مان شیعه هستند و جامعه اینگونه است ، ما هم اینگونه شدیم . این غلط است .

نویسنده همین را در پس شعرش فریاد زده است.

.

به امید روزی که عمیق و علمی خداوند را درک کنیم. نه آنچه به ما آموخته اند.


مهربانی آیین من است

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد