غربت موهوم

غربت موهوم

اندیشه ی یک شاعر، باید چراغ خانه مردم باشد و نامش، ماهی بر پیشانی تاریخ... - پژواره -
غربت موهوم

غربت موهوم

اندیشه ی یک شاعر، باید چراغ خانه مردم باشد و نامش، ماهی بر پیشانی تاریخ... - پژواره -

ندامت!


شهر ها، در حالِ ریزش
گوش ها
 از غرش آوارِ شهر کَر
مَردُمَش در خواب مصنوعی دَمَر!
در پسِ رویای پیشرفتی دِگَر
بی ثمَر

اما آبادی
هم چُونان ویران و متروک
چشمِ در راه
منتظر
افسرده گردیده
پَکَر

ولی ای ویرانه ی ناز!
جانِ من غمگین مباش؛
بد بین نباش
دستِ کم چند همدمِ نیکو داری
اولی باشد
همان قوشی که می ترسی از آن!
دومی هستند
قوای جیر جیرک هایی که شب
آرامشِ من را به یغما می برند!
سومی
 زوزه ی باد ست و
 به هم خوردنِ درهایی که گردیدند
شامِ موریانه
چهارمی کُن بردباری
تا که چندین سالِ موهومِ دِگر
دسته بسته ساکنان بی وفایت
چکمه بر دوش و پُر از خاک
تیغ و قرآن بر طبق
مُلتَمس آیند و گویند
یا ببخش!
یا که این تیغ را بکش
انتقامت را بگیر
جای سال هایی که بی
 حرمت شدی...!

* * * * *
- پژواره -

نظرات 1 + ارسال نظر
یوسف جمالی شنبه 20 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 22:08 http://www.stuch.blogfa.com

درود استاد پژواره
می آیم،می روم،بر غربت موهومتان
می گریم.هر روز.
معجون تلخ واژگانتان را می نوشم.
"می روم تا تار شوم
پود شوم
چون دود
نابود شوم."

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد