شهر ها، در حالِ ریزش
گوش ها
از غرش آوارِ شهر کَر
مَردُمَش در خواب مصنوعی دَمَر!
در پسِ رویای پیشرفتی دِگَر
بی ثمَر
اما آبادی
هم چُونان ویران و متروک
چشمِ در راه
منتظر
افسرده گردیده
پَکَر
ولی ای ویرانه ی ناز!
جانِ من غمگین مباش؛
بد بین نباش
دستِ کم چند همدمِ نیکو داری
اولی باشد
همان قوشی که می ترسی از آن!
دومی هستند
قوای جیر جیرک هایی که شب
آرامشِ من را به یغما می برند!
سومی
زوزه ی باد ست و
به هم خوردنِ درهایی که گردیدند
شامِ موریانه
چهارمی کُن بردباری
تا که چندین سالِ موهومِ دِگر
دسته بسته ساکنان بی وفایت
چکمه بر دوش و پُر از خاک
تیغ و قرآن بر طبق
مُلتَمس آیند و گویند
یا ببخش!
یا که این تیغ را بکش
انتقامت را بگیر
جای سال هایی که بی
حرمت شدی...!
* * * * *
- پژواره -
درود استاد پژواره
می آیم،می روم،بر غربت موهومتان
می گریم.هر روز.
معجون تلخ واژگانتان را می نوشم.
"می روم تا تار شوم
پود شوم
چون دود
نابود شوم."