کلاه از سر می گیرم
در برابرت!
کلاه از سر می افکنم
تا همدرد تو باشم!
زنان قبیله ام را تماشا کن!
که چگونه گیس می برند
وَ در
خمیازهِ خونبار چهره هاشان
غرس می کنند!
نگاه کن
چه حریصانه
ته ماندهِ رشته پشت پایم را
لیس می زنند!
و من
در پس و پشتِ صفر
گم شده ام!
* * *
پ.ن:
آهم را در افکارت
مومیایی کن!...
18/4/90
پژواره
سلام استاد
طراوت گرفت جانم از کلامتان.
چطوری مرد جنگ،نکنه در پس کوچه های روزمرگی فراموش شویم؟
ما که بیادتیم.
عرض سلام و احترام خدمت خانواده بخصوص پژمان جان نیز دارم.
یاعلی تابعد بامهر...
سلام
جناب ترکمان
پیش از آن که اندیشه های پست مدرن به ایران روی آورد، و ایرانیان ترجمه ی افکار میشل فوگو و نظایر این نویسندگان و شاعران غیر ایرانی را بخوانند، شاعر ایرانی پیشاپیش نقش نوین خود را می دانست. برخی از شاعران از مقام سترگ خود استعفا دادند و عواملی را به وجود آوردند که نتیجه ای جز دوری مخاطب از شعرشان نداشت و ندارد.شاعری که صد سال پیش شعر می سرود تا سی- چهل سال پیش و هم اکنون ، صددرصد، موقعیت اجتماعی و . . . اش فرق نموده است و ساختار شعری اش مشابه نیست.
-و امّا بعد جناب ترکمان برادرم واژه های این شعر شعورمند اند. اگر خوانندگان با مکث و توالی که یکی از ویژگی های مهم است، بخوانند، حظّ دیداری و بصری شان دو چندان می شود و در فهم معنایی غوطه خواهند خورد. نکته ی بعد،حس زلال و صادق روستایی و قبیله ای یعنی صداقت و صمیمت موج می زند.
کلاه برداشتن از سر و کلاه از سر افکندن، دو مقوله ی جدا هستند. به نظر من یکی احترام است و دیگری نوعی واکنش خشم آلود.
نگاه کن!
چه حریصانه
ته مانده ی رشته پشت پایم
را لیس می زنند؟!
این بند، پیچیدگی شعر را دوچندان کرده است. همان چیزی که من خوشم می آید. (ایهامی که عنصر غالب است . ) چرا؟ چون مخاطب را وادار می کند بیندیشد. وقت تان را نگیرم.شاد باشی و موفق
سلام و درود عمو ترکمان بزرگوار
هم شعرتان را خواندم و هم کلام دلنشین پدرم را
شعرتان خاص بود از آن دسته حس های آرمانی..حسی عارفانه پیامی رئاالیستیک برگرفته از نوعی ایمان
هر شاعری باید در وجود خود ایمانی ذاتی داشته باشد
به گفته ی آلفرد شواین شاعر مجارستانی ایمان و اعتقاد به فردیت می تواند راهی برای پیشرفت مقصد و هدف یک انسان والا مقام برای رسیدن به احساسات باطنی و ابراز هوینت شاعرانه گی باشد
جان کلامتان به نظرم در سطرهای انتاهی نهفته است وقتی می گویید
من در پس صفر گم شده ام.. حقیقتا با یک نگاه اجمالی نمی توان به برداشت صحیحی از تصور درون داد ذهنی گوینده پی برد..... گوینده ای که خود را از همه چیز رها کرده اعداد را کنار می زند و عقب نشینی می کند خود را پشت هیچ پشت انتها مخفی می کند
اما به نظرم شاعر جسوری می تواند خود را در عمق هیچ ها مخفی نگه دارد چون صاحب اندیشه هست نمی هراسد و به دنبال آرمان ههای خود حتی در پس و پشت دیوارهای بیم می دود
با آرزوی سلامتی
سلام به دوست خوب و مهربانم ترکمان عزیز...
شنیدن صدایت برایم خوشایند بود ...و خواندنت به امید آنکه خوشایندتر باشد...با علاقه می خوانمت و می نویسم هرآنچه در مواجه با تو ِ مستتر در کارهایت به ذهنم متبادر می شود...امید دارم که به خانه ام بیایی ...مهمان نواز خوبی نیستم اما تمام ِ جنوبی ام را خرجت می کنم....
پایدار باشی.
ممنونم از حضورت
با علاقه متقابلن لینک من هستید جناب ترکمان.
سلام استاد ارجمند.
خیلی لذت بردم. درود بر شما.