غربت موهوم

غربت موهوم

اندیشه ی یک شاعر، باید چراغ خانه مردم باشد و نامش، ماهی بر پیشانی تاریخ... - پژواره -
غربت موهوم

غربت موهوم

اندیشه ی یک شاعر، باید چراغ خانه مردم باشد و نامش، ماهی بر پیشانی تاریخ... - پژواره -

(پیرمرد و دریا)

روزِ خوبی ست
 امروز
در ساحلِ دریایی
که صدف هایش
 لبخند میزنند
مرا تا
 به رخِ آسَمان کشند!
و من
 از رفتن مردد!

کبوتر هم که نمی شوَد
 خورد!
بهتر نیست
 منتظرِ تماشای مهر مانم
که به خاکِ دریا
 می افتد؟
* * *
گاهی
در رویای صید نهنگم
با فواره های عجیب تنفس
بر بالای تخته پاره ایی ناطق
که فریادش همه
 این ست:
توپ در زمین
 توست!
توپ
در زمین توست!

* * *
پژواره

نظرات 7 + ارسال نظر
طاهره(میترا)عرب شنبه 8 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 22:58



سلام و درود براستاد واژه ها!

شعر دارای حسی است که همان ابتدا حرف میزند!

اما ابهامی در خود دارد که باعث تفکر بیشتر میشود!

پس دوباره میخوانم و میخوانم. با آنکه درس دارم اما نمیتوانم بگذرم.

آمده بودم سری بزنم و فیضی ببرم و بروم بخوابم تا خوابهایِ خوب

ببینم. اما ماندم با آن به گفتگو نشستم تا حرف بزند پس با دید ضعیف

خود به رمز گشایی واژه ها پرداختم و شعر با من اینگونه سخن گفت:

(البته این یک برداشت است و این شعر میتواند برداشتهایِ مختلفی داشته باشد.):
روز نشان از یک پیروزی است! خوب نشان شادی در درون این پیر

(پیر خرد یا ادب)! و دریا میتواند نشان از یک جهان- کشور- شهر و یا

مجموعه ای کوچکتر را داشته باشد که موجودات گوناگونی را در خود

دارد(خوب و بد/ بزرگ و کوچک و...)

که در زیر آرام یا توفان و خروش او بسر میبرند. چرا که مجبورند.

اما این دریا حاشیه ای بنام ساحل دارد که بیانگر حد و مرز دریاست و

سخن از بزرگی و کوچکی آن دارد. و جایگاه صدفهایی که از دل آن

بنوعی بیرون رانده شده اند یا نه اصلا جایشان آنجاست. مأمنی که

مدام خشم امواج خروشان دریا بر صورت آن میکوبد اما صدفها هنوز زنده اند و برجا!
صدفهایی که در دل خود درّی گرانبها دارند (نماد انسانهایی که دلی

بزرگ دارند
مثلا شاعران که حس شاعرانه و .. رادر دل میپرورانند.) و این صدفها

دُرّهایشان متفاوت است اما همه به این پیر لبخند میزنند (پیری که

خود صدفی است بزرگ)
و به او احترام میگذارند و بر او میبالند و او را به رخ آسمان میکشند! چرا

که دُرّ ِ درونِ دل او را برتر میبینند و بزرگتر و ارزشمند. چرا باید از این

جمع برود؟
گویا آسمان بر دریا حکومت میکند و متفاوت که این خود نشانگر باعث و

بانی این آرامش و یا توفان و مدّ و جزر و امواج خروشان است ...

و باران اوست که درّ را به دل صدف سبب میباشد. اما توان این پیر چه

بوده که چنین درّی پرورانده! گویی از جای دیگری (باران حس

شاعرانه و اندیشه اش) و
آب زلالتری بر او باریده! بهر حال به او به چشم احترام و افتخار

مینگرند.(استاد )

و دوستش دارند چون به او لبخند میزنند........


\"من از رفتن مردد\":
پیر میخواهد از این ساحل و دریا برود (از جمع دوستان). اما مردد

است. چرا که این دوستی و عرض ادب و تقاضایِ صدفها (نگاه به

آسمان) مانع رفتن اوست. در عین حال او آزادی را میخواهد. نمیخواهد

اسیر موج دریا و شلاق او بر ساحل أمنش باشد. بر پیکر صدفها!

لیکن آزادی را که نمیتوان بدست آورد! (نمیتوان خورد). پس منتظر مهر

میماند.
خورشیدی بر صفحهء آسمان نشسته و منبع مهر و گرماست.

اگرچه آسمان جایگاهش هست اما گویی اختیاراتی دارد و میتواند مهر را ببارد.
مهری که باریده میشود اما دریا آن را خاک میکند. دفن/ چطور؟

چون دریا موجوداتی دارد که قلدرند و ماهیها و صدفها و.. را میبلعند. نهنگ/
نهنگی که قدرت نمایی میکند و زور میگوید و برای خود حکومتی

تشکیل داده! او مانعی بوده برای ماندن چرا که این صدف پیر در فکر

صید اوست و نهنگ نتوانسته هنوز این صدف را بشکند!
این نهنگ در دریا جا خوش کرده و از آن تغذیه میکند و چنان بزرگ

شده که با نمایشی عجیب قدرت نمایی میکند. و با هر نفسی

(هرلحظه) آن را به رخ میکشد. و گویی از چیزی به خشم آمده از اینکه

دستش به این صدقها و صدفِ پیر نرسیده، عصبانی است و از مکان

قدرت (بالایِ تخته پاره ای ناطق) جایی که به محل محکمی انگار

وصل نیست چرا که پاره تخته ای بی ارزش است اما این نهنگ بر آن

ایستاده و با تکیه بر آن که این تخته پاره چون ناطق است پس انسان

است. اصل منطق: انسان موجودی است ناطق/ و با پشتیبانی او

فریاد بر می آورد که توپ در زمین توست!

حیف که این صدفها طرف تورا گرفته اند وگرنه..../ و این شاید حرف

دردناکتری هم در دل خود دارد.....

عقل من تا همینجا قد داد. امروز درس میخواندم. فکرم خسته و دیر

وقت است . نمیدانم درست گفتم یانه؟

بهرحال برداشت من این بود. تا نظر دیگران چه باشد.

سارا چگنی زاده شنبه 8 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 23:00

سلام.
شعر زیبایی خواندم
نیم نگاهی بر عناصر خیالی آن

ابتدایزشاعر با تنشی مثبت شروع شده است روز خوب.............
لبخند صدف ها(تشخیص انگاری بدیع) بی گمان خواننده را به جهانی کنار دریا و اقیانوس می کشاند حسی با آرامش در نگاه گوینه موج می زند چه زیبا به تصویر کشیده است احساس دوونی خود را (در علم روانشناسی به این احساس درون دادهای شخصیتی گویند)
کشیدن شاعر به رخ آسمان
آسمان نماد عظمت و بزرگی است نماد فخر اسا اما شاعر گویی مقام اش بالاتر از این آسمان است شاعری که خود را بالا می بیند نشان دهنده ی اعتماد به نفس بالای اوست

انگاری رفتنی ذهن او را می فشارد رفتنی سخت و سنگین اما لبخند صدف ها و روز خوبی که از آن سخن می گوید اجازه ی رفتن نمی دهد
کاربرد بازخوردهای حسی...................

خوردن کبوتر... نشان دهنده ی حس لطیف شاعر است
کبوتر نماد متانت است
شاعر خوردن کبوتر را حرام می داند و در ذهن خود به آن احترام می گذارد برایش کاملا مقدس است
کبوتر در ذهن شاعران جایگاهی عرفانی دارد....

تماشای مهر
کلمه مهر را بارها در اشعار آقای ترکمان دیده انم
مهر نماد محبت دوستی و برابری است

دریا باز هم نمادی زیبا و قدرتمند.. دریا در ادبیات انگلیس نماد زلالی و یکدستی و بی ریایی است
فواره های تنفس.. تصویر نورولوژیک زیبایی است که عنصر تخیل در شعر را دو برابر زیبا نشان داده...

توپ در زمین توست در زمین توست
انتهای شعر مرا ترساند چون تصویری تنش زا داشت شاعری که امیدواری را حسی برای رسیدن به آمال هایش می داند اکنون کاراکتری را برگزیده است که شاید به احساساتش صدمه زند شاید هم کاراکتری باشد که شاعر آن ا لایق احساسات خود می داند.. مثبت یا منفی ذهن شاعر می پردازد توصیف می کند و بر قله های معرفت آویزان می کند

درود بر شما

stranger یکشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 13:29 http://daftaresheresetareh.blogfa.com

سلام بر استاد بسیار بزرگوارم
عذرخواهم اگه رمز مطلب دست و پاگیر بود در غربت 1 رمزو دادم منتظر نقد و حضور زیبایتان هستم
(شاید بعدا رمزو بردارم )
از همین قسمت وب شما یه عرض سلام و خسته نباشیدی هم خدمت سرکار خانم عرب رو دارم ؛ عادت کرده بودم مثل اینجا که میام ؛ هر روز برم وبشونو ببینم اما چند روزی وبشون اپ نشده بود و از مطالب و سروده ها هم هیچ خبری... نمیدونستم سراغشونو از کی بگیرم که شکر خدا وب شما مشکل گشای ! ما شد و متوجه شدم که بخاطر درسشون ...
یه سلامی هم دارم خدمت سرکار خانم چگینی کاشکی نظر که میذارن آدرس وبشون رو هم قید کنن تا بتونم از محضر ایشون هم کسب فیض کنم .
من مثل این دو تا خواهر عزیزم تخصص شعر و کلام ندارم و هنوز کودکی پیش دبستانی در این مکتب هستم . ولی قسمت اول شعرتون برام خیلی جالب بود :
روزِ خوبی ست امروز،
در ساحلِ دریایی
که صدف هایش لبخند می زنند!
تا مرا به رخِ آسَمان بکشند!

اینکه : " تا مرا به رخ آسمان بکشند" فکرمو لینک میده به این مطلب که مقام و جایگاه انسان بسی برتر از آسمانیان ( فرشتگان و ملائک ) هستش اونا غیر ارادی خدا رو می پرستند اما انسانی که در هستی زمینی است و بر کنار دریاست و هر لحظه امواج خروشان و موجودات خطرناک و .. میتونند انسان رو از بین ببرند و به مقام آدم بودنش لطمه زده و اونو به ورطه ی نیستی بکشانند این انسان و در اینجا این " پیر فرزانه " که گوهر ناب عرفان رو در وجودش پرورش داده آنقدر به ربوبیت نزدیک میشه که از فرشتگان هم جلو میزنه و ...

ببخشید جسارت کردم در محضر بزرگانی چون حضرتعالی و دوستان عزیزتون چرکه نویسی کردم

" فرزانگیتان جاودان و شعرتان فروزان "

stranger یکشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 14:09

سلام مجدد
در نظر ارزشمندی که ارائه فرموده بودین این قسمت برام خیلی جالب و البته قابل تامل هستش :

درست است بهار همیشه حسرت به دل تماشای زیبایی ی کوچ پرندگان است!
ولی شما زیبایی ی آمدن پرستو ها برای پاییز پس انداز کن...
تا در پاییز بهار باشی......

" بهاری بمانید "

نیلوفر مهرجو یکشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 15:50 http://nilo-bito2.blogfa.com

سلام جناب ترکمان
مهم نیست و هرچه بود گذشت، هر چند خیلی دلخورم که شعری رو که با تمام وجود دوستش داشتم حذف شد
اولین بار که این شعر را برای یکی از دوستان خوندم گفت شعرت مثل اشعار جناب ترکمان سرشار از تصویرسازی های زیباست و فکر کرد من از اشعار شما تاثیر میگیرم و چقدر خوشحال شدم که شعرم با اشعار بزرگانی چون شما مقایسه می شود
پژمان رو مثل برادر خودم دوست دارم و اصلا ازش دلخور نیستم
مشکلی نیست و هر چه بود تمام شد

غریبه ی Ashena یکشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 16:53 http://daftaresheresetareh.blogfa.com

باور بفرمایید دفتر خالی من لیاقت لینک به وب وزین شما رو نداره بازم هر طور صلاحه .
در ضمن این وبتون رو هم با کمال افتخار لینکش کردم

"برقرار باشید"

بهرام خزائی شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:15 http://bahramkhazae1366.blogfa.com/

با سلام ودرود

پژمان عزیز برایم نوشت اما

درست است استاد دوشاعر هیچ گاه مانند یک دیگر نمی اندیشند اما از مقایسه هر دو کار با هم به این برداشت هارسیدم که
۱.زیاد اهل سخت گویی نباشم بهتر است قلمی روان تر داشته باشم
۲.در شعر من من بی پرواحمله می کنم به جامعه که احساس می کنم بزرگان شعر خراسان نیز این گونه بودند اما برای من که درک عمیقی از جامعه هنوز ندارم این برایم زود است وباید کمی لطیف تر قلم بزنم
۳.در باب موسیقی شعر احساس می کنم کار من قوی تر باشد و این را فکر می کنم به این علت باشد که شعر را چندین با ویرایش نموده ام
۴.در بحث فضا سازی کار من این عیب را دارد که مخاطب دیر تر با آن ارتباط برقرار می کند اما کار شما لطیف تر است که این هم خود دلیل ذیگری است

ودر انتها ازاین که وقت گزاشتید ممنونم


بهرام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد