روح کوزه های دیروز
شاد!
آنان که اعضایشان
تمام
نفس می کشید
لب بر لبشان
که می نهادیم
ناز می کردند وُ
قاه قاه خنده!
کوزه های امروز
اما اشک مان را
می شورانند
وَ حنجره ها مان را
" گاز" می گیرند!
* * * * *
ماهواره های محرک
کابوس های دنباله دار را
وارونه تعبیر،
وَ هیچگاه
از رویا
عکس نمی گیرند!
* * * * *
من قرن هاست
رنگ درد را فریاد می زنم!
می گویند
دلال تاکسی برگشتی
وَ قبلا
گنجشک می فروخته ام!
* * * * *
شب ها
قرص می خورم
تا قرص بخوابم!
باز ولی کابوس می بینم
که ماه شب جهارده را
به میخ کشیده اند و
صبح ها
تمام رنگ ها را
بی زار!
* * * * *
روایت من
حکایت عسل و آرنج است
و تبخیر بیهودهِ هزاران دریاچهِ نمک
بر بستر دست های خالی ام!
* * * * *
روزگار
از بس گریسته
که به کما رفته است!
* * * * *
کاش آنان
که بر زخم ام نمک
می گذارند
پزشک بودند!
تا بدانند
چقدر احمق اند!
نمک
دوست من است!
چون برای زخمِ دوستانم
دوستش دارم!
* * * * *
زنگ آینه ها
را می زنند و
می گریزند!
* * * * *
پژواره
______________
ملهم از شعر" لیلا رنجبران"